-
آرشیو 10 دی
پنجشنبه 10 دیماه سال 1394 11:15
موهامو کوتاه و رنگ کردم. کوتاه تر از همیشه و رنگ همیشگی. اون روز که از آرایشگاه اومدم... فقط رفته بودم اپیلاسیون کنم. بعد وقتی دختر دید که چقدر موهامو کوتاه کردم... ناراحت شده بود و می گفت باید موهاتو می فروختی نه اینکه بریزیشون کف آرایشگاه و برگردی خونه! خنده م گرفته بود از حرفش. خودش هنوز به خاطر اینکه موهاشو کوتاه...
-
مسیریابی یک غریبه خنگ
شنبه 28 آذرماه سال 1394 11:16
شب یلدا تولد پاریسه. من همیشه تولد کسانی که دوستشون دارم بیشتر از خودشون هیجان زده م! عاشق اینم که دنبال کادو تولد بگردم براشون تا سورپرایزشون کنم. چند وقته پیش ما یه فروشگاهی پیدا کردیم که همه مدلای همه برندای عطرو داشت. خیلی هیجان انگیز بود. خوبیشم به این بود که تستر داشت و می تونستی بری هر کدومو که خواستی برداری...
-
my half family
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1394 10:01
دیشب رفتم خونه مامان. دوباره رفتیم خرید کردیم. اینجوریه که یه هفته می ریم تره بار، یه هفته می ریم سوپر مارکت. من قبلن ها از خرید هیچی نمی دونستم. چه مارکایی وجود داره؟ چی بخرم؟ چقدر بخرم؟ منظورم خریدای خونه ست. اما به واسطه این دو سه سالی که خونه دارم و اینکه من و پاریس عاشق خرید کردن هستیم، از خیلی چیزا سر در آوردم....
-
غرنامه
سهشنبه 17 آذرماه سال 1394 15:01
دلم می خواد کارمو عوض کنم. دو ماه دیگه سه سالی می شه که اینجام. کارمو دوست دارم ولی به یه جایی رسیدم که حس می کنم دارن ازم بیگاری می کشن. البته من ذاتن کار کردن رو دوست دارم و اینکه بدونم از دستم کاری برمیاد خوشحالم می کنه. ولی وقتی می بینم زمانی که می رم تو اتاق بقیه بچه ها یا همه ش دارن با تلفن صحبت می کنن... رو...
-
من که خسته م
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 09:50
پریشب رفتم دنبال برادرم، از دانشگاه برداشتمش بردمش خونه، پیش مامان. برای توی کمد دیواری، میله آویز گرفته بودم و برای اتاق خوابا، لوستر فانتزی. یه چسب آکواریومم گرفتم دور سینک ظرفشویی زدم که آب پایین نریزه. هنوز نور اتاق نشیمن خونه درست و حسابی نیست. فضای بزرگیه و حداقل دو تا لوستر دیواری لازمه و برای روی آرک آشپزخونه...
-
می گن همه که بهش نمی رسی... من گوش نمی دم به حرف هیچ کسی... عاقل نمی شه یه دیوونه
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 11:31
یه عکسی هست از آخرین سفرمون که رفته بودیم شمال. سام ازمون گرفته. آماده شدیم که بریم رستوران و منتظر آماده شدن بقیه هستیم. نشستیم رو مبل. سام عکسو سیاه و سفید انداخته. پاریس وسط نوشته. من سمت چپ نشستم و دختر سمت راستش. پاریس دستشو انداخته دور شونه دختر. دختر میخنده. دندوناش و براکتای روش معلومه ن. پاریس یه لبخند به لب...
-
I will try
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1394 10:16
دوباره ورزشمو شروع کردم. البته فقط یه روز شده که ورزش کردم ولی احساس خوبی دارم. خیلی خوب. آخه دوست ندارم که همه هی می گن عه! چقدر چاق شدی؟! بعد هیچکی نمی گه با این همه مسئولیت خب حق داری وقت نداشته باشی به خودت برسی! هیچکی توجه نمی کنه چه همه برای دختر وقت گذاشتم که الان اینقدر با هم دوست شدیم. ساعت ها با هم صحبت می...
-
خستگی و ناامیدی
یکشنبه 26 مهرماه سال 1394 10:54
سعی می کنم ایمانم رو از دست ندم ولی نمی تونم نادیده بگیرم که چه همه سخت می گذره. اینکه همه ش باید نگران خونواده م باشم درصورتی که خودم زندگی آروم و آسونی ندارم خیلی سخته. اینکه هرکاری از دستم برمیاد برای خانواده م انجام بدم، چیزیه که خوشحالم می کنه ولی گاهی کاری از دستم برنمیاد. و برای منی که دوست ندارم اونا ازم...
-
دختر کوچیکه!
شنبه 18 مهرماه سال 1394 19:53
خواب دیدم یه دختر بچه ی دیگه هم غیر نیو هست! یه دختر بچه 3-4 ساله. توی خواب مطمعنم که اینم دختر پاریس هست. ولی نمی دونم مادرش کیه؟! برعکس نیو که پوست و موهای تیره و چشمای مشکی داره... دختر کوچیکه بور بود. پوست تنش روشن بود و چشمای عسلی داشت... خواب یه صبحی رو دیدم که نیو آماده شده داره میره مدرسه. منو پاریس باید بریم...
-
ما دو کله شق
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1394 11:32
دیروز من وقت لیزر داشتم باید بعد از کارم می رفتم. بعد قصد داشتم از تو صدر برم مدرس و برسم هفت تیر. اولین بار بود که این مسیرو خودم می رفتم و می دونین چی شد؟! اشتباهی رفتم تو صدر شرق و کلن اونقدر رفتم تا رسیدم به دانشگاه امام حسین! هی تو مسیر میگفتم با خودم که وا؟! اینجا که نباید این طوری باشه؟! و بعد هم که فهمیدم...
-
من ِ لجباز
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1394 15:30
امروز یه مقدار دلم گرفته. هم دلیلش رو می دونم و هم نمی دونم. یه طوری که خودمم نمی دونم دقیقا چمه. این مدت زندگیمون بازم تغییر کرد. بعدن میام مفصل تر راجع بهش می نویسم. اما ماجرای حال الانم اینه که... این آخر هفته پاریس می خواد با دوستاش بره سفر. ما تو تابستون 2 تا سفر داشتیم که هر دو خوب بودن. البته از روز اولی که با...
-
مهرماه من
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1394 14:01
امروز اول مهره. سالگرد دوستیمون. درست 5 سال از روزی که همو دیدیم گذشته. 5 سال مدت زمان خیلی طولانی ایه. مثل یه درخت می مونه که 5 سال از عمرش گذشته. درختی که دستخوش اتفاقات بد و سهمگین زیادی شده. زمانی به کل خشک شده و بعد دوباره جوونه زده. درختی که هر دو تامون کم یا زیاد ازش مراقبت کردیم. و گاهی وقت ها هم زدیم شاخ و...
-
fast & furious
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 15:07
امروز با جیمبو اومدم سرکار. اسم ماشینمو گذاشتم جیمبو! چون کوچولو و خنگه... پنج شنبه ای هم اومدم البته. منتها اون روز خلوت تر بود. من یه ترس بزرگ از اتوبان دارم. احساس می کنم تو آزادراه تهران کرج همه ماشینا و راننده هاشون خشن، پرسرعت و درنده میان. منم فکر کنم کلن 5-6 بار پشت فرمون نشستم. اینه که هنوز احساس می کنم خیلی...
-
ما 3 نفر (قسمت دوم)
شنبه 7 شهریورماه سال 1394 13:48
هفته بسیار شلوغی رو گذروندیم. یه سفر دیگه با دوستامون رفتیم که خیلی بهمون خوش گذشت. البته دختر هم بود. اوایلش باز تو قیافه بود. شبای آخر بهتر شده بود. شبا با هم می رفتیم می دوییدیم و دوچرخه سواری می کردیم و با چند تا سگ دوست شدیم. بعدشم مستقیمن آوردیمش خونه خودمون. تقریبا یه هفته ای با هم زندگی کردیم. می تونم بگم که...
-
ما 3 نفر
یکشنبه 18 مردادماه سال 1394 16:48
تو این چند وقته اصلن وقت نداشتم بنویسم. یعنی شبا که می رم home که کلی کار باید انجام بدم و خیلی زود هم وقت خواب می شه. خونه مامانمم که می رم ترجیح می دم بخوابم همه ش. اونجا که می رم چون تقریبا هیچ مسئولیتی ندارم، خواب رو انتخاب می کنم! دیگه وقت برای نوشتن نمی رسه. چند هفته پیش رفتیم سفر. یه ویلا گرفتیم تو شمال رفتیم...
-
I'm a mean girl and I see the whole world as well
سهشنبه 23 تیرماه سال 1394 15:22
این روزا خیلی شلوغیم. تقریبن یک ماهه که پشت سر هم ایونت برگزار می کنیم و کار کردن های طولانی تا 2-3 نصف شب خیلی خسته م کرده. البته به همون نسبت که کار می کنیم بهمون آف هم می دن... منتها من یه مقداری از این بی نظمی تو کار کردن به ستوه اومدم. البته نمی شه نادیده گرفت که چون توی این کار یه عالمه تجربیات جدید و موارد غیر...
-
as I became a student once again
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1394 15:41
رفتم اسممو کلاس زبان نوشتم. بدیش اینه که جمعه ها صبح تا ظهر هست. 4 ساعت. خوبیش اینه که خودم نمی تونستم به تنهایی برای امتحان آماده بشم. احساس کردم باید توی جو کلاس باشم. صحبت کنم و یه نفر ازم بخواد که تکالیفمو انجام بدم. و البته اینکه با پاریس دو تایی تو کلاس شرکت می کنیم و تجربه جالبی باید باشه! دوباره هیجان زدم که...
-
I beleive in goodness
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1394 21:06
زندگی همه ی آدما دقیقن مثل یه سریال پرپیچ و خم می مونه که توش پر از اتفاقاتیه که براشون برنامه ریزی نکردی و یهو آدم رو سورپرایز می کنن. تو این برحه از زندگیم دو تا هدف خیلی بزرگ دارم که تمام فکر و ذکرم مشغولشه. اول از همه سرو سامون گرفتن مامانمه. بی صبرانه منتظر روزی هستم که بتونیم خونه ش رو تکمیل کنیم تا بره اونجا....
-
سس سالاد فرانسوی
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1394 12:29
خب خیلی وقته اینجا سرآشپز بازی درنیاوردم! می خوام دستور یه چیز منحصر به فرد رو براتون بذارم که خودم رفتم دنبالش و خیلی خاص هست. من سالاد خیلی دوست دارم. بیشتر دوست دارم با سس بخورم و انگار هیچی جایگزین اون طعم سس نمی شه برام! تا اینکه... تا اینکه طعم سالادهای رستوران شرکتمون رو تجربه کردم. یه سس مخصوصی وجود داره به...
-
از خاطرات قدیمی
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1394 11:49
من یه همکلاسی داشتم سالها پیش، شاید 9-10 سال پیش که تازه وارد دانشگاه شده بودم... این پسره خیلی تلاش کرد باهام دوست بشه. اما من نسبت بهش یه طور خاصی بودم. یه غرور خاصی داشتم. خیلی باهم کل کل داشتیم اما همیشه از قصد میومد تو ردیفی می شست که من نشسته بودم. منم اون موقع ها 18 ساله م بود. اونم بچه 18 ساله ده سال پیش که...
-
زندگی در پیش رو
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1394 15:57
زندگی کماکان در جریانه و معمولی می گذره. دیشب یه لباسشویی و یه غذاساز خریدیم. لباسشویی خیلی واجب بود برامون. من تا اونجایی که می تونستم لباسامو می شستم اما بعضی هاشونو مجبور می شدم ببرم خونه مامانم و چون راهم دور بود خیلی سخت بود. از طرفی یه سری لباسای بزرگ مثل حوله ها یا رو تختی رو می دادم پاریس ببره خونه خودشون...
-
شب خوش
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1394 22:57
همچنان دارم تلاش می کنم بتونم لاغر کنم. فعلن یه چیزی رو از ال یاد گرفتم و اونم اینکه به خودم سختی ندم و فقط سعی کنم کم بخورم. اینطوری دیگه وقتی با همکارام می ریم غذا بخوریم احساس ترد شدگی ندارم و از همون غذایی می خورم که اونا می خورن و مجبور نیستم همه ش حرفاشونو تحمل کنم که مدام می گن "عه رژیمی؟!" بعدم یه...
-
اندر مکافات لاغر شدن
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1394 12:09
تو این ده روز فقط 1 کیلو و 300 گرم کم کردم. به نظرم خیلی کنده. یعنی یه طوری کنده که نمی دونم می تونم 700 گرم هم تا آخر این ماه، یعنی تو 5 روز آینده کم کنم؟ تو یه هفته توانایی اینو دارم که 6 کیلو چاق بشم ولی لاغر شدن؟ خیلی سخته ): با این سرعت لاغر شدن، احساس می کنم حالا حالا ها درگیر خواهم بود و همه ش باید خودمو کنترل...
-
ورون ورزشکار
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1394 11:27
گفتم چاق شدم؟! به شدت! به چاق ترین حالتم تو 28 سال زندگیم رسیدم! خجالت می کشم بگم چند کیلو شدم! منی که هیچی شکم نداشتم الان به یه موجود با شکم قلمبه تبدیل شدم. همه ی این اتفاق ها هم تو 7 ماه گذشته اتفاق افتاده. از بس که خوردیم! با لذت فراوان و حجم زیاد! چند روز پیش یه پیرهن سفید و بلند خریده بودم که می شه تو خونه...
-
رمز: 1234
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1394 11:39
-
اولین روز سال جدید
شنبه 1 فروردینماه سال 1394 15:12
امسال شب سال نو اصلن وقت نکردم بنویسم. راستش اصلن به فکرمم نرسید که بنویسم. گاهی وقتا حس میکنم خدا آزمایشای خیلی سختی رو جلوی پام میگذاره. گاهی دوست دارم فریاد بکشم و بگم بسمه و دیگه کافیه! اما تو لحظه بعد به این فکر میکنم که هیچ کس توی دنیا عمق رنج ها و شادی هایی که تو زندگیم دارم رو درک نمیکنه. من به همون اندازه ای...
-
دوست دارم زندگی رو
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1393 15:24
همیشه تو روز تولدم می نوشتم. اما امسال نشد. دیروز 28 ساله شدم. اما وقت نشد جایی ثبتش کنم. چون زندگیم شبیه مارکو پلوئه. امروز اینجام و فردا جای دیگه! البته خودمم خسته می شم گاهی. اما پوست کلفت شدم. به علاوه اینکه یکی دو شب تو هفته پیش خواهر پاریس می رم و کمی بهش کمک می کنم. بچه ش به زودی به دنیا میاد و کاملن دست...
-
کتلت
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 11:37
تو این همه کار باید یه پروپوزالم بنویسم که اصلا حوصله ندارم. حالا چون دیشب از آشپزی گفتم... یه پست سریع می خوام بذارم که دیر نشه! من دیشب بلخره برای اولین بار کتلت پختم! که خیلی هم ذوق داشتم. بوش که خوب بود. پاریس هم گفت مزه شم شبیه کتلته! و خوشمزه هم هست! من ترازو ندارم. همه چیز رو چشمی می ریزم. در نتیجه تو اندازه ها...
-
ورونیک سر آشپز
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1393 18:10
تو مترو ام و دارم میرم خونه. این مدت که میرم خونه... خودم غذا درست میکنم. حالا؟ حالا میخوام گاهی اینجا یه پستای آشپزی هم بگذارم! نه به خاطر اینکه بگم که من چقدر آشپز فوق العاده ایم که اصلن هم نیستم و در آینده هم میبینین که چقدر آماتورم. تنها قصدم اینه که اینجا غذاها رو share کنیم تا آدمایی که مثل من مبتدین پختن بعضی...
-
ذهن عصبانی
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1393 12:52
اعصابم خورده. با یه سری آدما تو محل کارم مشکل دارم. کلن همیشه سعی می کنم با آدما مودبانه رفتار کنم و شاید درموردم بشه گفت که "من آدم مودبی هستم". منتها وقتی کسی بد صحبت می کنه و رعایت ادبو نمی کنه، منم روانی می شم. یعنی نهایت سعیم رو می کنم که مودب باشم اما وقتی کسی مودب نیست، چطور می شه بازم در مقابلش لبخند...