ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

هر روز از خبر های ویران کننده ای که می شنوم وحشت زده می شم. می ترسم از این مردمی که این همه خودخواهن و سرمایه های این مملکت رو به یغما می برن. مدام از خودم می پرسم که چه به روزمون اومده که به اینجا رسیدیم؟! و اینکه تو همچین شرایطی از دست ما چه کاری برمیاد؟ مایی که معلوم نیست تا کی کار و حقوق داریم حتی. و اینکه معلوم نیست روزهای بعد چه چیزهایی در انتظارمونه. 

عمیقا دلم برای وطنم می سوزه. دلم می سوزه که هیچ دلسوزی برای آباد کردنش وجود نداره و همه مون به فکر خودمونیم. همیشه وقتی تو کتاب های تاریخ از بی کفایتی پادشاه می خوندم دلزده می شدم و فکر می کردم چه خوب که تو اون زمان ها نبودم. اما الان می بینم که این حجم غارت داره تو ابعاد بزرگتر انجام می شه و ما هم هیچ کاری نمی کنیم. یعنی واقعا چه کاری هم از دستمون برمیاد؟ 

راستش رو بخواین خیلی دوست درام از ایران برم. احساس می کنم دوست دارم جایی کار کنم که با تلاش به جایی می رسم. و در نهایت هم فکر می کنم اگر متوجه بشم در جایی که زندگی می کنم هم دارن غارتش می کنن حداقلش اینه که وطن من نیست و دلم نمی سوزه! 

می دونم که ذهنیت اراجیفیه اما دلم شکسته از وطن و هموطنام. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد