ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

من ِ لجباز

امروز یه مقدار دلم گرفته. هم دلیلش رو می دونم و هم نمی دونم. یه طوری که خودمم نمی دونم دقیقا چمه. 

این مدت زندگیمون بازم تغییر کرد. بعدن میام مفصل تر راجع بهش می نویسم. 

اما ماجرای حال الانم اینه که... این آخر هفته پاریس می خواد با دوستاش بره سفر. ما تو تابستون 2 تا سفر داشتیم که هر دو خوب بودن. البته از روز اولی که با پاریس آشنا شدم می دونم که آدمیه که دوست داره هر چند وقت یه بار یه سفر مجردی با دوستاش داشته باشه. و من دوستاش رو هم می شناسم و می دونم هم که هیچ اتفاق غیر معمولی نمیفته. ولی وقتی بهم می گه می خواد بره سفر... لوس می شم. ناراحت می شم. بهش نمی گم که نره ولی نمی تونم بگم که خوشحال می شم از اینکه داره می ره تا مخش یه هوایی بخوره! یعنی نمی تونم مثل یه آدم منطقی و سالم به این قضیه نگاه کنم. برعکس تلخ می شم. غصه دار می شم. لجباز می شم.

دیشب بهم گفت که فردا باید دو ماشینه بریم. آخه روزایی که ماشین میارم، اونو تا شرکتشون می رسونم. یعنی لزومی نداره اونم ماشین بیاره. بعد حدس زدم که لابد با ماشینش می رن سفر... که برگشت گفت نه! دوستش گفته با ماشین اون برن و چون زنش کار فوری ای پنج شنبه داره، ماشین پاریسو بذارن برای اون تا بره و به کارش برسه. و می دونین چی شد؟! من ناراحت شدم! البته هیچی نگفتم ولی ذهنم مشغول شد و یه طوری حالم گرفته شد. 

البته لابد این رفتار سالمی نیست و من ذهنم بیماره که ناراحت می شم. اما به هر حال یه طور عمیقی حسودیم می شه و اینو هیچ جوره نمی تونم توضیح بدم! چی بگم آخه؟! خودم می دونم که دلیلی برای حسادت وجود نداره. چون دوستش اینو ازش خواسته. و این یعنی رفاقت از نوع مردونه. هیچ وقت هیچ دوستی از من تقاضا نمی کنه ماشینمو بذارم پیش شوهرش تا به کارش برسه! اصلا برام عجیب میاد. ولی تو دنیای مردا، این چیزا معمولین مطمئنا. 

می دونم که اصلن بد نیست اینکه اخر هفته کلن برای خودم باشه. می دونم که به کارای عقب مونده م می رسم و این خیلی خوبه. بعلاوه اینکه تنها بودن خیلی آرامشبخشه. ولی یه حس دیگه هم دارم. یه حسی که مملو از حسادت و لجبازیه... 

نظرات 5 + ارسال نظر
معصوم چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 05:31 ب.ظ http://my-daily-routines.blog.ir/

حس لجبازی از روی دلتنگی یه حتما

نانا چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:57 ب.ظ

نمیدونم چطوری ولی حسادتت رو درک میکنم
میکنم. انگار مثلا خانومش حالا چه جایگاه خاصی داشته که طرف اینو گفته یعنی منم باشم شاید اینجوری فکر کنم ولی خیلی جالبه حست رو میگی یعنی با خودت رودربایستی نداری. منم از این جنس حسادتا دارم, میدونی در مورد خودم فکر میکنم شاید برای اینه که طرفم به طور عجیبی مهربونه و من دلم نمیخواد با کسی جز من مهربون باشه, شاید شبیه بهم باشیم. یه جوری مثل اینکه مال خودمه نه خودش نه هیچ چیزیش رو نمیخوام تقسیم کنم

memol پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:11 ق.ظ

ورون این نشونه‌ی بیماری نیست...همه‌ی ما این ور لجباز و حسود رو داریم...مال من که خیلی هم بزرگه عزیزززززم...اتفاقا به نظرم این حسادت و حساسیتها نسبت به اونی که دوسش داریم کاملـــــــا عادیه :)

نرگس پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:40 ب.ظ

واقعا؟؟؟واقعا همچین چیزی انقدر میتونه بهم بریزدت؟؟؟خدایا...واقن نمیتونم بفهمم
امیدوارم هیچوقتم نتونم درک کنم این حسو...از خوندن پستت یه دلهره ای تو دلم ریخت ورون.خیلی سخته ک آدم لنقدر نشبت ب زنای دوروبر پارتنرش حساس باشه.امیدوارم هیچوقت اینطوری نشم
توهم ک خودت میدونی حسادتت نابجاس...و این حرکت یه حرکت دوستانه و انسانی بوره،یه حرکت عاطفی نبوده ک حساسیتی بخوای نشون بدی...وای هنوزم اون دلهره رو دارم ورون...بهم ریختم
نمیدونم
شاید از تصور ابنکه یه روزی خودم اینجوری بشم ترسیدم:/لج نکن ولی...زنگ بزن بش
ب روی خودتم نیار ک یه روزه ازش بیخبری...من ک اینمدلیم.ینی کلا درینموارد واسه خورد نشدن غرورم اصن ب روی خودم نمیارم یه روزه جفتمون درسکوتیمو این منم ک سکوتک پو شکوندم یا اینکه نمیگم چرا ازت خبری نیس...زنگ بزنو مث روزای معمول احوالپرسی کن...با خودت جنگ نداری ک.واسه دل خودت زنگ بزن دختر

؟؟؟؟!!!!

roney چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 04:44 ب.ظ

یه روزی بود که باهاش بیرون بودم بارون می اومد شدید نبود اما، بعد یه دختر خیلی خیلی خیلی معمولی کنار خیابون منتظر تاکسی بود یه دفعه گفت طفلی زیر بارون مونده و من اطمینان دارم که حرفش کاملا بی منظور بود اما حسادت کردم مثل خار شد برام... میفهمم چه حس عجیبیه که حتی واسه خودتم عجیب میاد!
ادم تو دلش خودخواهانه میگه همه ادما کسایی رو دارن که دل سوزشون باشه پس سهم دلسوزیت واسه ادمای دیگرو هم بده خود من، بذار مال من باشن،همه همه همه سنسور اون دلت و تموم احساساتش واسه من بجنبه بعدشم سرش منت بذاری که چون فقط من از دل و جونم قدر این قطره های قلبتو میدونم... :))

می شه برام رمز بلاگتو بذاری لطفن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد