ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

ما دو کله شق

دیروز من وقت لیزر داشتم باید بعد از کارم می رفتم. بعد قصد داشتم از تو صدر برم مدرس و برسم هفت تیر. اولین بار بود که این مسیرو خودم می رفتم و می دونین چی شد؟! اشتباهی رفتم تو صدر شرق و کلن اونقدر رفتم تا رسیدم به دانشگاه امام حسین! هی تو مسیر میگفتم با خودم که وا؟! اینجا که نباید این طوری باشه؟! و بعد هم که فهمیدم اشتباه اومدم هیچ خروجی ای با مشخصات درست وجود نداشت که از اون راه برم و برگردم. خلاصه آخر سر رفتم تو یه خروجی و دوباره برگشتم نوبنیاد و دوباره انداختم تو صدر. ترافیک؟! وحشتناک بود. بعد حالا همه ی اینارو گفتم تا برسم به اینجا که تو همون موقع که تازه فهمیده بودم گم شدم... پاریس زنگ زد...

قبلش یه بار ساعت 9 صبح باهم تلفنی حرف زده بودیم. می خواست بدونه چرا ناراحتم. صبحم که می خواستیم از خونه بریم بیرون، من زودتر رفته بودم. یعنی نمی خواستم با هم بیایم پایین. رفته بودم نشسته بودم تو ماشین استارت داشتم می زدم که اونم رسید تا سوار ماشینش بشه. بعد من بدون اینکه نگاش کنم در پارکینگو زده بودم و خارج شده بودم و خیلی هم تند رفته بودم که بهم نرسه. احتمالا 2 دقیقه زمان خروجمون متفاوت بود. تو اتوبان یهو دیده بودم که پشتمه. می رفتم سمت راست میومد راست. می رفتم چپ میومد چپ. البته نه یه طوری که بوق یا چراغ بزنه که پشتمه. همین طوری اومده بود منو پیدا کرده بود و منم خیلی ناخودآگاه تو آینه دیدمش.  پشتم میومد تا اینکه مسیرامون از هم جدا شد. صبح که با هم حرف زدیم مکالمه خوبی نداشتیم. من که نمی تونستم بگم دوست ندارم به زن دیگه ای مهربونی کنه و حسودیم می شه. هی می گفتم  این موضوع اذیتم می کنه و اونم هی حدس می زد که فکر می کنی رانندگیش خوب نیست؟! یعنی کلن مخش اینقدر قد می داد! 

خلاصه بحثمون نیمه کاره رها شد  و بعد اون موقع بعد از ظهر موقعی که گم شده بودم تماس گرفته بود. منم هر دو تماسش رو بدون پاسخ گذاشتم. در نتیجه وقتی رسیده هیچ خبری بهم نداده و وقتی می خواسته بخوابه هم.... و از منم خبری نگرفته و امروز صبحم به همین منوال....هر دو آدمای لجباز و مغروری هستیم در این موارد. خیلی پیش نمیاد که دعوا کنیم اما به هر حال یه وقتا پیش میاد. الان دلم داره می ره که صداشو بشنوم ولی لجبازم و این کارو نمی کنم و اونم زنگ نمی زنه. 

ظهر راه میفتم می رم خونه. می خوام برای خودم ساندویچ مرغ درست کنم. و بعدم حتمن می خوابم. یه سری کارای عقب افتاده کامپیوتری دارم که باید انجام بده. اینترنتو شارژ می کنم. ابروهامو رنگ می کنم. شام برای خودم سوپ می پزم. فردا صبح اول وقتم کلاس زبان دارم تا ظهر. حدس می زنم تا اون موقع از سفر اومده باشه. اما اگه نیومده باشه یه چیزی می خورم و می خوابم. بعد از ظهرم می رم به نیلا سر می زنم. اینم برنامه این دو رروز... 

نظرات 3 + ارسال نظر
لو پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:52 ق.ظ

جی پی اس بخر، خیلی به در بخوره، مخصوصا تو تهران
بهت افتخار میکنم بچه
منم بعد ازینکه کمی ماشینو مالیدم به در و هزار جا انداختم تو چاله و نیم کلاج خل بازی در آوردم هر بار ماشینو میگرفتم یه کم ته دلم میترسید. یا برا جای پارک پیدا کردن تو‌شلوغیا هم، الان توجه کردم دیدم دلم آروم تر شده و حس ترس کمرنگ تر
مردا طفلکیا به خیلی از چیزایی که ما فکر میکنیم مغزشون قد نمیده و باس رک بهشون گفت وگرنه تا هزار سالم هر چی حدس بزنن نمیرسن به قضیه :)))
ازون قضایای تغییر زندگیتون گفتی میگی بگو :دی

جاسمین یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 06:02 ق.ظ http://mylifeasiknow.persianblog.ir

از اینکه اینقدر مستقل و لجبازی خوشم میاد. ولی بنظرم مسافرت مجردی گاهی اوقات میتونه واسه هر دو نفر خوب باشه.

عسل یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام دوستم
امیدوارم قلب حساست آروم بشه من هم با اینکه هیچکس تو زندگیم نیست ولی وقتی خودمو جای تو گذاشتم حس حسادت داشت خفم می کرد نه اینکه حسادتا یه حسی شبیه اینکه چرا حالا اون زنه اینقدر مهمه که باید اینهمه به فکرش باشن یه همچین حسی مثلا
ولی کلا مهم نیست یه محبت بهت بکنه همه چیز حله
امیدوارم همیشه آرامش داشته باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد