ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

I pick the wrong guys

زندگیم مدتیه تغییر کرده. دور شدن خونواده م باعث شده عملن هفته ای 3-4 شب یا کمتر برم خونه. فعلن هم کامپیوتر و اینترنت ندارم.

این روزا بیشتر با خودم درگیرم. هفته پیش رفتم پیش روانشناس. در مورد خودم، پاریس و رابطه هایی که تا به حال داشتیم صحبت کردیم و نتیجه ش سردرگمی بیشتر خودم بود. 

رابطه م با پاریس تو سطح قابل قبولیه اما کماکان دخترهایی تو زندگیش وجود دارن که یهو سر راهمون سبز می شن! 

من به طرز وحشتناکی دوباره بدگمان شدم و همه جا سرک می کشم. می دونم که کارم پسندیده نیست اما به خودم حق می دم و کماکان خودم هم بیش از همه صدمه می بینم. می ترسم که دوباره به جنون برسم. جنونی که سالها پیش دچارش شدم و چقدر طول کشید تا بتونم روی زخم هام مرهم بذارم و کمرنگشون کنم. مدام به خودم می گم که به محض اینکه احساس کردی داری صدمه های غیرقابل درمان می بینی باید تمومش کنی. مدام زمزمه می کنم که هیچ کس مهم تر از خودم نیست و نباید بترسم از از دست دادن ها. 

اما کماکان حس می کنم که دارم قوی تر هم می شم. 

خانم روانشناس گفت که من یه مشکل بزرگ دارم و اون هم این هست که آدم های معمولی با زندگی های معمولی ارضام نمی کنن و من تو ناخودآگاهم دنبال "آدم هایی با مشکلات خیلی زیاد" می گردم و یه طورایی از چلنج داشتن تو زندگیم لذت می برم! البته که تو راهی که یه عالمه باید بجنگم، زیاد هم صدمه می بینم و به خودم آسیب وارد می کنم. انگار که مازوخیسم دارم! 

در حقیقت من آدم های مناسبی رو تو زندگیم انتخاب نمی کنم و برای درمان اون هم باید خودم را بیشتر و بهتر بشناسم. 

البته مشکل بزرگتر اینجاست که من تایپ آدم هایی که روانشناس دارن و حرف هاشون رو هم باور دارن نیستم! 

شاید مشکل بزرگ من گذشته از این ها این باشه که اعتقاد دارم آدم ها یک پکیج نیستن و نباید اون ها رو این طور زیرسوال برد! معتقدم روانشناسا باید پیشنهاد داشته باشن و نه اینکه آدم ها رو قضاوت کنن!

به هرحال دارم تلاش می کنم. دارم تلاش می کنم که چیزی رو بسازم. و دارم تلاش می کنم به اندازه خودم بسازم! نه بیشتر! باید صبر کنم که نیمی از سازه رو طرف مقابلم بسازه. دارم تلاش می کنم صبورتر باشم. دارم تلاش می کنم عجول بودن ذاتیم رو کنترل کنم. دارم تلاش می کنم لبخند بزنم. 

کمی احساس تنها بودن دارم. زمان هایی بوده که من به آدم ها گوش دادم و هیچ زیر سوال نبردمشون. بهشون حق دادم و سعی کردم در کنارشون باشم تا در مقابلشون. این روزا اما ترجیح می دم سکوت کنم و فقط لبخند بزنم به آدم هایی که فکر می کنن چون جواب سوال ها رو می دونن، راه حل کردنشون رو هم بلدن!