ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

آرشیو 10 دی

موهامو کوتاه و رنگ کردم. کوتاه تر از همیشه و رنگ همیشگی. اون روز که از آرایشگاه اومدم... فقط رفته بودم اپیلاسیون کنم. بعد وقتی دختر دید که چقدر موهامو کوتاه کردم... ناراحت شده بود و می گفت باید موهاتو می فروختی نه اینکه بریزیشون کف آرایشگاه و برگردی خونه! خنده م گرفته بود از حرفش. خودش هنوز به خاطر اینکه موهاشو کوتاه کردن، عصبانی و ناراحته و امیدواره زودتر موهاش بلند بشه. البته من باهاش همدردی می کنم اما به پاریس هم حق می دم که خواسته و اصرار کرده که موهاش کوتاه شه. اون مشکلی که برای موهاش به وجود آمده بود، چاره ای جز کوتاهی نداشت.

برای تولد هم کادوهامونو دادیم. دختر هم براش یه فندک گرفته بود که خیال منو راحت کرد. همه ی هدایا رو گذاشتیم تو یه جعبه و بهش دادیم و بسیار سورپرایز شد. شب خوبی بود. یه شب یلدای تولدی. شام ماهی درست کردم و شبیه شب عید شده بود :)

احساس می کنم تو رابطه هامون خیلی پیشرفت کردیم. البته هنوز تا یکی دو روز وقتی دختر از خونه مادرش بر می گرده، تو خودشه. گاهی حتی از نگاه کردن به منم فرار می کنه. من حالشو تا حدودی درک می کنم اما کاری از دستم براش بر نمیاد. معمولا این جور وقتا منم کاری به کارش ندارم. میذارم تو حال خودش باشه تا خودش حالش خوب شه. شاید اگه کسان دیگه ای جای من بودن، باهاش ور می رفتن تا دلشو به دست بیارن. اما من مدلم این طوری نیست. اونقدری میام جلو که طرفم میاد جلو. حالا گیریم یه دختر بچه باشه. بعد معمولا چهارشنبه ها بهترین روز هفته می شه. همه با هم مهربونیم و صحبت می کنیم. بدون غرور ازم کمک می  خواد تا با هم story book ش رو بخونیم و خلاصه کنیم. دوست دارم به من وابسته می شه!

هفته گذشته هم رفتیم سه نفری کنسرت. پاریس بدون اینکه بهمون بگه سورپرایزمون کرد و بلیط کنسرت بنیامین رو گرفته بود. حالا من دو سه تا آهنگ بنیامین رو بیشتر بلد نبودم اما خیلی بهم خوش گذشت. تمام مدت این شب رنگا رو گرفته بودم دستم و تکون می دادم. بدون خستگی. دختر هم نقش یک نوجوون تنبل رو این وسط بازی می کرد. آخرش می گفت تو دستت ورم نکرد انقدر اینا رو تکون دادی و خوشحالی کردی؟! من؟! من حالم خوب بود. سرحال و سرخوش.

نظرات 2 + ارسال نظر
شادی شنبه 12 دی‌ماه سال 1394 ساعت 05:06 ب.ظ

سلام ورونیک عزیز ! من چند وقت پیش تو نت داشتم یک مطلبی رو راجع به ارایش کردن یا نکردن سرچ می کردم که به صورت اتفاقی وارد وبلاگ شما شدم و انقدر سبک نگارشتون جذاب و گیرا بود که شروع کردم به خوندن وبلاگتون از اول ! مsل یک رمان با این تفاوت که داستان نیست و واقعیه ! و یک سوالی که دارم داستان اشناییتون با پاریس رو جایی نوشتید که بشه خوند?! با ارزوی موفقیت و خوشبختی

متاسفانه وبلاگ هام یکی پس از دیگری فیل تر شدن :)

یاس یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:51 ب.ظ

مبارک باشه ورون جانم ، موهاتو چه رنگی کردی؟ و اینکه بیشتر بنویس ، هی میام میبینم به روز نشده وبلاگ

من موهامو قرمز می کنم! یه رنگ ماهگونی! منم دوست دارم بیشتر بنویسم... یه مقدار زیادی شلوغم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد