-
girlish things
چهارشنبه 8 بهمنماه سال 1393 12:32
هیچ وقت نمیذاشتم ریشه ی موهام زیاد در بیاد. زودی می رفتم دوباره رنگ میذاشتم. اما بی پولی های اخیرم و اینکه پاریس اصرار داشت که کمی به موهام استراحت بدم باعث شد سه ماهی رنگ نکنم. مهمونی خداحافظی دوستم بلخره وقتش رسیده بود که رنگ کنم. کلن همیشه دوست دارم کم و کم تر به بقیه نیازمند باشم. چه می دونم... منظورم آرایشگرها...
-
ایمان
سهشنبه 7 بهمنماه سال 1393 09:27
من متوجه یه موضوع مهم تو زندگیم شدم. موضوعی که باعث میشه با دید بهتری به زندگی نگاه کنم... موضوع رو اینطور شروع میکنم: چند وقت پیش تو محل کارم، یه اتاق جدید بهم دادن. تا قبل از اون با یکی از همکارام هم اتاق بودم. وقتی رفتم جای جدید.. دوستم ابی گلدونشو برام به عنوان هدیه اتاق جدید آورد. به زودی از ایران میرفت و کارشو...
-
مرو ای دوست... مرو از دست من ای یار
دوشنبه 6 بهمنماه سال 1393 15:43
چند تا پست نوشتم ولی هربار پابلیششون نکردم... دوستم به زودی از ایران می ره و امروز احتمالا برای آخرین بار دیدمش. دارم سعی می کنم خودمو کنترل کنم و اشکی نریزم. این جور وقت ها همیشه سعی می کنم سرد باشم و خیلی خودم رو احساساتی نشون ندم. اما همین طوری آدم رفیقشو هم از دست می ده و می مونه بی دوست...
-
غرنامه
چهارشنبه 24 دیماه سال 1393 20:23
امروز حالم خیلی بد بود. گاهی وقتا به خاطر پریود اونقدر درد می کشم که تعجب آوره. ساعت 12:30 دیدم دیگه نمی تونم پشت میزم بشینم. این شد که رفتم چند دقیقه رو یه مبل دراز کشیدم ولی بازم دیدم از تحملم خارجه و دوست دارم هرچه سریع تر برم از اونجا. این شد که رفتم تو اتاق رئیسم و گفتم که حالم خوب نیست و می خوام برم. می دونین ری...
-
از آرزوها...
شنبه 13 دیماه سال 1393 16:00
تازگی هایه ور ِ وجودم ظهور کرده که زیاد نمی شناسمش. یه ور ِ وجودم که دوست داره یه زن خونه دار باشه که یه خونه رو مدیریت می کنه و غذاهای جدید درست می کنه و مهمونی های شلوغ می ده و هرچی بیشتر این کارهارو انجام می ده بیشتر لذت می بره... من دختر یکی یه دونه ی خونه ای بودم که همیشه خیلی جای مانور بهم داده نمی شد. خودمم...
-
از رخوت
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 15:11
تو محیط کارم انگیزم رو به طور کامل از دست دادم! دیگه هیچ چیز ا ر ض ا کننده ای برام وجود نداره. دیگه علاقه ای ندارم هیچ کار جدیدی انجام بدم. خلاقیتم خشک شده و بسیار بسیار کم بازده شدم. از همکارام بدم میاد و دوست ندارم صداشون رو هم بشنوم! می دونم که باید فکر اساسی ای بایتش بکنم و بجنبم تا محیط رو تغییر بدم و خودمو از...
-
یه شات از زندگی
جمعه 21 آذرماه سال 1393 12:01
امروز مهمون داریم. پاریس باید می رفت سر کار تا بتونه هفته ی دیگه یه پروژه رو تحویل بده. اینه که خودم باید خونه رو تمیز کنم. برای خودمون غذا بپزم. می خوام مرغ و برنج درست کنم. زرشک نداریم که زرشک پلو بپزم. وقتی باهمیم... برنج درست میکنم. برعکس گذشته ها که همیشه فست فود می خوردیم، الان سعی می کنم اینجا شبیه یه خونه...
-
از دنیایی که نمی شناسمش
شنبه 15 آذرماه سال 1393 12:15
نمی دونم از کجا بگم. منتظر بودم اینترنت خونه راه بیفته. اما هنوز خبری نیست. توی مرحله ای از رابطه م که احتمال دیوونه شدنم زیاده! دخترها یه طور وحشتناکی شدن که اصلن نمی تونم بفهممشون. یادمه قبلنا اول وای میستادن طرف پا پیش بذاره بعد اونا! حالا اما یه طور دیگه ای شده. دیشب با پاریس نشسته بودیم با هم حرف می زدیم... یهو...
-
I pick the wrong guys
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 16:06
زندگیم مدتیه تغییر کرده. دور شدن خونواده م باعث شده عملن هفته ای 3-4 شب یا کمتر برم خونه. فعلن هم کامپیوتر و اینترنت ندارم. این روزا بیشتر با خودم درگیرم. هفته پیش رفتم پیش روانشناس. در مورد خودم، پاریس و رابطه هایی که تا به حال داشتیم صحبت کردیم و نتیجه ش سردرگمی بیشتر خودم بود. رابطه م با پاریس تو سطح قابل قبولیه...
-
پایان مهرماه
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 17:32
می دونم که خیلی وقته اینجا نبودم و ننوشتم. گاهی اومدم و نوشتم اما تو لحظه آخر پابلیشش نکردم. مهر ماه من پر از حادثه گذشت. حادثه های عجیب و غریب. دوست داشتنی و به یاد موندنی. پر از لحظات بد و تصمیمات سخت حتی. اما با شروع پاییز... فصل دیگه ای از زندگیم رقم خورد. فصلی که می دونم چه همه سخت خواهد بود. خانواده م دارن ازم...
-
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت... بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 11:09
امروز اول مهرماه هست. سالگرد دیدارم با کسی که چهار سال پیش پا گذاشت تو زندگیم و هنوزم که هنوزه حضورشو حس می کنم. امروز یا همه چیزو دوباره شروع می کنم یا برای همیشه تمومش می کنم! :|
-
I wish You Go Away
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 14:52
با نیمو دعوای سختی کردیم و تقریبا رابطه مون کات شد. دعواهامون تقریبا زیاد بود اما یه سری چیزای خیلی بُلدی هم تو رابطه مون بود که خیلی اذیتم می کرد. مثلا اون شبی که داشتیم دعوا می کردیم و من تمام یک هفته ی قبلش نخواسته بودم ببینمش و یه جورایی هیچ تلاش خاصی نکرده بودم و داشتم ازش فرار می کردم... داشتیم سر یه موضوعی که...
-
crazy autumn
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 14:24
شما هم دم پاییز انقدر بی قرارین؟!
-
در آستانه ی پاییزم
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 12:13
این آخر هفته می خوام برم پیش نیلا. شاید ند هم بیاد، سه نفری با هم باشیم. وقتی می رم اون سمت ها... همه ش استرس می گیرم که یه وقت پاریس رو تو خیابون ببینم. احساس می کنم اونجا... تو پاییز... قراره همیشه یادآور بهترین روزهای زندگیم باشه که دیگه گذشتن... یادمه یه باری یه جایی خوندم که همیشه به خودتون بگید که بهترین روزهای...
-
همون رمز قبلی
جمعه 21 شهریورماه سال 1393 20:57
-
:(
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 12:09
یعنی چی که این لباس یکی از کاندیدای بهترین لباس مراسم VMA هست؟!
-
عصبی ام
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 11:24
عصبانیم. به شدت گرممه و عصبانیم. از دست پاریس و از دست خودم که برای تماس دوباره ش انتظار کشیدم! خسته شدم از بس ازش ناامید شدم. به غیر از انتظار برای تماسش... مدت هاست قراره یه کاریو هم انجام بده و بهم قول می ده اما بهش عمل نمی کنه. قرار هم نیست اون کارو برای من انجام بده... اما باید دینشو به یکی از دوستان من بپردازه...
-
آرایش کردن یا نکردن... مسئله این است!
جمعه 7 شهریورماه سال 1393 22:00
دیشب نیمو بلیط سینما رزرو کرده بود، رفتیم با هم دیگه فیلم کلاشینکف رو دیدیم. من که خیلی اهل فیلم های ایرانی نیستم و خیلی کم هم سینما می رم اما از اینکه رفتم این فیلمو دیدم خوشحالم. گرچه ده دقیقه اول فیلم بخاطر اینکه به نظرم دلخراش میومد دوست داشتم بلند شم و از سالن بیرون بیام اما در کل خوب بود. دیشب قبل از رفتن به...
-
شاید یه آخرین بار دیگه
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 14:49
-
و تویی که دیگه اونجا نمی بینمت...
جمعه 31 مردادماه سال 1393 21:10
دیروز حالم هیچ خوب نبود. پ ر ی و د لعنتی علاوه بر احساس افسردگی... باعث می شد از شدت درد به خودم بپیچم. ساعت 12 ظهر کار که تموم شد، رئیسم ازم خواست که تو یه جلسه ای شرکت کنم که گفتم نمی تونم! ازم دلیلشو پرسید و گفتم که قرار دارم و نمی تونم! می خواستم ساعت 12 بزنم بیرون و هیچ دلیل دیگه ای نمی تونست اونجا نگهم داره....
-
هر جا که بری تا برگردی خونه... همیشه چشام منتظر می مونه
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 12:12
دیروز با نیمو قرار داشتم. می خواستیم با هم بشینیم فرندزو دوباره ببینیم. هر دو از سر کار می اومدیم اما من خیلی زودتر رسیدم. ساعت 10 دقیقه به 5 ونک بودم در صورتی که اون هنوز از محل کارش خارج نشده بود. احتمالن ساعت 6 می رسید و این یعنی من یک ساعت وقت داشتم که باید یه طوری می گذروندمش. ونک رو عاشقانه دوست دارم. نمی دونم...
-
امشب در سر شوری دارم
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 18:18
از صبح یه رویا دارم تو ذهنم! یه رویای شیرین... اونقدر شیرین که کافیه فقط چشمهامو ببندم... توش غوطه ور می شم و لبخند می زنم... یه لبخند عمیق...
-
از روزهای عجیب
شنبه 25 مردادماه سال 1393 22:26
با پاریس یه سری تکست هایی داشتیم که رفت و اومد... و اونی که منو به همون زبونی که قبلن ها صدام می کرد، صدا کرد! می خواست ببینتم! می پرسید آیا کسی تو زندگیم هست؟ بهش گفتم با کسی دوستم. و از روزهایی صحبت می کرد که چون من دستشو محکم میگرفتم می تونسته از پس همه مشکلات بربیاد اما الان میون دخترها و زنهایی هست که بد شدن و...
-
I'm alive
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 00:18
گاهی وقتها احساس می کنم انقدر که هر روز یه مشکلی قد علم می کنه، بی حس شدم. تنها چیزی که می دونم اینه که باید اون روز رو تموم کنم به امید اینکه فردا شاید روز بهتری باشه! القصه اینکه یه اتفاقی افتاد که از پاریس خبردار شدم! داشت به دوستم نیلا تو وایبر تکست میداد و منم اونجا بودم!!! میون همه صحبتا.... گوشی دوستمو گرفتم و...
-
اعتراف 1
یکشنبه 19 مردادماه سال 1393 23:32
اینجا رو مدت ها قبل ساخته بودم. یادم نمیاد حتی کی! اومدم سراغ اون یکی بلاگم تو بلاگ اسکای... بعد unconsciously یوزر و پسورد اون یکی بلاگم که از دست دادمش رو زدم و یهو اومدم اینجا! جالب بود! راجع به اتفاقی که افتاده نمی خوام فکر کنم. فکر می کردم که آرشیوم از بین رفته. امروز با کمی جستجو و تلاش دیدم همه شون رو دارم. نمی...