می دونم که خیلی وقته اینجا نبودم و ننوشتم. گاهی اومدم و نوشتم اما تو لحظه آخر پابلیشش نکردم.
مهر ماه من پر از حادثه گذشت. حادثه های عجیب و غریب. دوست داشتنی و به یاد موندنی. پر از لحظات بد و تصمیمات سخت حتی. اما با شروع پاییز... فصل دیگه ای از زندگیم رقم خورد. فصلی که می دونم چه همه سخت خواهد بود.
خانواده م دارن ازم دور می شن و من باید خودم رو آماده کنم که با مشکلات خیلی بزرگی دست و پنجه نرم کنم. اما این دور شدنه با ورود یه عزیز از دست رفته م همراه بود. "پاریس"!
اینکه چطور دوباره ماها سر راه هم قرار گرفتیم تو حوصله این ساعت و الان نمی گنجه. اما این که وجود داره و تو این روزهای سخت دوباره لبخند رو به لب هام میاره باعث دلگرمیم می شه! هه! خنده داره! با وجود همه ی لحظات سخت و همه ی اشک ها و همه ی باورنکردنی هایی که در کمال ناباوری اتفاق افتادن... من هنوز تو قلبم نسبت به اون مرد احساس دارم. احساسی که توصیف شدنی نیست و برای هیچ کسی هم نمی تونم توضیحش بدم.
چند روز وحشتناک شلوغ رو می گذرونیم. این آخر هفته ایونت داریم و من نمی دونم این یک ربع رو از کجا گیر آوردم برای نوشتن. اما باید می نوشتم تا مهر ماهم به پایان نرسیده...
چقدر خوشحالم باز خنده رو لبت اومد....
مدتها بود میخواستم کامنت بذارم...ولی کلمه ای نداشتم
خوشحالم . خیلی خوشحالم که خوشحالی ورون .خیلی دور یعنی خارج از کشور ؟
چقد خوشحال شدم که بعد از پست قبل این پست نوشته شد.که دوباره با کسی هستی که دوستش داری.امیدوارم تک تک اینروزا به بهترین نحو رقم بخوره ورونیک عزیز
بی اندازه بیش از حد و وصف نشدنی برات خوشحالم ورونیک:*
وااااای وروووون عزیزم فقط دوست دارم بغلت کنم..
خب چقدر خوب همون که میخواستی شد،واسه اینجا که همیشه وقت هست فعلا به رفع دلتنگیهات برس...
خوشحالم که این پاییزت دو نفره شد.
من برات خوشحالم ورون...یه دنیــــــــــــــــا...
باید بگم که بی صبرانه منتظر جزییات هستم؟!!
ورون خووو زودتر خبر خوب و میدادی مردیم از استرس
خوشحالم که حالت خوبه که دوباره قلبت روشن شده از حضور کسی که دوسش داری
زود بیا و مفصل تعریف کن
میدونستم که تموم نمیشه رابطه ی تو و پاریس
ورون میدونی این دفعه چندمه که ولت میکنه و باز تو میبخشی؟میدونی چقد عذاب کشیدی واسه رفتنش؟ما زنا احمقیم.فک نکن دارم نصیحت میکنم منم از تو بدترم.زود میبخشم.ولی اشتباهه کاش تو از من قویتر بودی
اوه واقعن سوپرایز شدم!
اوه ورونیک من توی وبلاگ قبلیت همیشه دنبالت میکردم.نمیدونی چقدر خوشحال شدم برات با خوندن این پستت.خودم دارم شرایط چند وقت پیش تورو تجربه میکنم.به خودم میگم ینی میشه منم مثه تو ، همه چیز باز اوکی بشه؟
بیا بنویس بازم
چه خوشحالم برات
پس اون اتفاق مهرماهی بازم افتاد؟ :)
فرقی نداره با کی و کجا. فقط آرامشت مهمه.
ورونیک جان من مطالبت رو میخونم.امیدوارم این فصل از زندگیت فصل خوشی ها باشه و دیگه غم و غصه به دلت راه پیدا نکنه
کجا می تونم برات نظر بذارم؟
کجایی ورون؟ بیا آپ کن دیگه.
delemoon vasat tang shode
چقد خوشحالم که دوباره پیدات کردم و چقد متعجب از پیدا شدن سر و کله ی پاریس.مواظب باش.نذار این ۶ماه بازم تکرار شه .بروپیش روانکاوی چیزی