تو محیط کارم انگیزم رو به طور کامل از دست دادم! دیگه هیچ چیز ا ر ض ا کننده ای برام وجود نداره. دیگه علاقه ای ندارم هیچ کار جدیدی انجام بدم. خلاقیتم خشک شده و بسیار بسیار کم بازده شدم. از همکارام بدم میاد و دوست ندارم صداشون رو هم بشنوم!
می دونم که باید فکر اساسی ای بایتش بکنم و بجنبم تا محیط رو تغییر بدم و خودمو از این رخوتی که دچارش شدم نجات بدم. اما این تنها مشکل من نیست...
حرفای اون خانم روانشناسه باز داره تو گوشم زنگ می زنه... اینجا بعد از این دو سالی که توش کار کردم... دیگه هیچ چیزی برای یادگیری وجود نداره. هیچ چیز جدید نیست. همه کارها معمولی و پیش پا افتاده و تکراری شدن. تعجب می کنم از آدم هایی که 30 سال یه جا کار می کنن! واقعا چطور می تونن؟! همه ی این آدم ها... در و دیوار اتاقم... همه چی انگار داره منو می خوره! هیچ مسئله ای وجود نداره که بهش فکر کنم تا راه حلی پیدا کنم. همه چی رنگ باخته و تکراری و رخوت انگیز و کسل کننده ست.
می دونم که تا یه حدی این مشکل از خودمه که یک جا زیاد نمی تونم دوام بیارم. اما سیستمی که دارم توش کار می کنم رو هم مقصر می دونم که هیچ حرکتی برای پیشرفت پرسنلش انجام نمی ده. من اینجا بعد از دو سال میون آدمهایی که سالها اینجان کپک می بینم و حس می کنم که خودم هم دارم کپک می زنم!
باید روش فکر کنم. یا باید بتونم خودمو تغییر بدم یا محیط کارم رو...