خانم ها رو بردیم بیرون امروز و خیلی هم بهمون خوش گذشت. رستوران خوبی رفتیم و همه چیز خوب بود. البته چندین تا مشکل وجود داشت که خب همیشه یه سری بی نظمی وحود داره. مثلن ما یه میز بزرگ خواسته بودیم که طبقه بالا بود اما سلف طبقه پایین بود. 15 نفر آدم دست کم دوبار باید می رفتن دم میز سلف و تا طبقه بالا می رفتن! در صورتی که اگه بهمون می گفتن امکان ارائه خدمات تو طبقه بالا ندارن از اول میومدیم پایین. نمی دونم چرا اطلاعات رو به درستی ارائه نمی دن از قبل. اونها خودشون مشکلاتشون رو بیشتر از هر کس دیگه ای می دونن. هر کسی که به نظرم داره تو یه رستوران تو این سطح کار می کنه باید به اندازه کافی آموزش دیده باشه که بتونه مدیریت کنه.
خلاصه اینکه احساس می کنم اینجا هر کاری به اندازه کافی جدی گرفته نمی شه. به هر حال هر آدمی یه نقشی تو اجتماع داره و مهمه. باید به اندازه کافی مهارت و اطلاعات داشته باشه. تو هر کاری. گیریم مسئول تمیز کردن خیابون هم باشه.
بگذریم... چی داشتم می گفتم چی شد. بهمون خوش گذشت. من مدلم این طوریه که سعی می کنم اجازه ندم اشتباه بودن چیزی اذیتم کنه. مدیرم اما برعکسه. بسیار کمالگراست و هر مشکلی اذیتش می کنه.
خیلی خسته شدم. به نظرم خوب نخوابیدم دیشب. شبا یهو از خواب می پرم و دیگه خوابم نمی بره. انقدر که ذهنم مشغوله. دارم یه نسکافه می خورم شاید شارژ شم.
عصر می ریم بیرون و بعد هم می ریم خونه ی مادر پاریس که روز مادر بهش سر بزنیم.
بوی عید میاد تو یه ساعاتی از روز. همیشه اسفند رو دوست دارم. فقط نه به خاطر اینکه خودم اسفندیم. بو و حال و هواش رو دوست دارم. یه طور خوبیه. همه چیز رو دور تنده و بوی زندگی میده. توی اسفند آدم ها نمی تونن افسرده باشن. زندگی تو دل آدم شور به پا می کنه.
ما هم هفته های آخر امسال رو تو شرکت می گذرونیم. فردا می خوایم خانم های شرکت رو به مناسبت روز زن ببریم صبحانه بیرون. خوش می گذره معمولن منتها چون اکثر دوستام رفتن و سلیطه خانم ها باقی موندن یه مقداری معذب می شم! :)) البته خودم نقش میزبانو به عهده دارم و هرچی باشه اونها مهمون هستن!
تصمیم گرفتم که هدیه ای که فردا بهم می دن به مناسبت روز زن رو هدیه بدم به مادر پاریس. خودم که کسی رو ندارم. مادر پاریس به تازگی مبل هاشو عوض کرده و فکر کردم که پول مناسب تره براش. احتمالا فردا شب می ریم بهش سر می زنیم یه سر.
دوست دارم خونه رو خونه تکونی کنم. از آشپز خونه دوست دارم شروع کنم. به نظرم کار سنگین از اونجا شروع می شه. اگه اونجا یه ذره تمیز بشه دلخوش تر می شم به شروع بهار. امروز فکر کنم برم یه چیزایی بخرم که شروع کنم.
برنامه ها م رو هم دنبال می کنم. یه مرحله ی سختی از کارمون مونده که باید هزینه ها رو پرداخت کنیم. ماشین رو گذاشتیم برای فروش. خدا کنه هر چه زودتر فروش بره. ماشین سیاه قشنگم... دلم براش تنگ می شه.