ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

I wish You Go Away

با نیمو دعوای سختی کردیم و تقریبا رابطه مون کات شد. 

دعواهامون تقریبا زیاد بود اما یه سری چیزای خیلی بُلدی هم تو رابطه مون بود که خیلی اذیتم می کرد. 

مثلا اون شبی که داشتیم دعوا می کردیم و من تمام یک هفته ی قبلش نخواسته بودم ببینمش و یه جورایی هیچ تلاش خاصی نکرده بودم و داشتم ازش فرار می کردم... داشتیم سر یه موضوعی که سرش عصبانی بودم حرف می زدیم که با حرفای بعدیش دقیقا بدترشون هم کرد. 

هفته ی قبلش قرار بود بریم یه مهمونی تولد که از 20 روز قبلش بهم گفته بود و من یه جورایی براش آماده بودم. نیمو با یه زن و شوهری دوست بود که من هرباری که بهش گفته بودم منو باهاشون آشنا کن، یه توجیهی آورده بود و منم خیلی کنکاش نکرده بودم. با خودم فکر کرده بودم شاید هنوز آماده نیست منو برداره ببره میون دوستاش و اصلن هم برام مسئله ی خاصی نبود. 

اون روز که قرار بود بریم مهمونی... قرار بود منو ببره خونه و من آماده شم و بعد بیاد دنبالم با هم بریم مهمونی. همین طوری نشسته بودیم که برگشت گفت "می خوای نریم اصلن؟" منم خیلی معمولی... مثل همه ی وقتایی که ممکنه آدمو خیلی جاها دعوت کنن و آدم حوصله ش نشه گفتم که خب اینا دوستای توئن و برای من فرقی نمیکنه که! من که هیچ وقت ندیدمشون که برام مهم باشه حتمن برم. خب نریم اگه حوصله نداری... 

بلافاصله وقتی این جمله ی من تموم شد، برگشت بهم گفت آره... بریم برسونمت خونه، خودم یکی دو ساعت برم بشینم که زشت نباشه!!!

من؟! یهو خون دویید تو صورتم و حالم بد شد. حرفش خیلی زشت بود و جالبه خودش هم متوجه نبود. من خودمو کنترل کردم و خیلی معمولی هم گفتم اوکی هر جور دوست داری. بعد برگشت گفت نه! تو بگو چی دوست داری؟! منم گفتم که من هیچ وقت تو این مهمونی شرکت نمی کنم وقتی تو این طوری می گی! 

خلااصه اون روز خیلی معمولی رفتار کرد و اصلن انگار نه انگار که من ناراحت شدم. شبشم بهونه آورد که خودمم اصلن نمی رم و اینا...

اون شبی که داشتم راجع به این حرفا صحبت می کردم... یهو برگشته می گه اصلن می دونی من برای چی تو رو نبردم؟! چون دوستم خواهرشو برای من در نظر داره و من نخواستم کسی به تو تیکه ای چیزی بندازه؟!

نمی تونم بگم چقدر زیاد از شنیدن این جمله حالم بد شد. اینکه این حرفش یعنی خواسته طرفو برای خودش تو آب نمک نگه داره... اینکه به نظرش به اندازه کافی مناسب نبودم... اینکه حاضر نیست به دوستش بگه دوست دختر داره و سکوت کرده... 

اینا همه معنای حرف اونه... ولی من به چیزهای دیگه ای هم فکر می کردم. من هم به اندازه کافی زیبام... هم به اندازه کافی سلامتم... هم به اندازه کافی برای خودم جایگاه اجتماعی دارم... اگه اون براش افت داره که من لیسانس دارم و خودش و دوستاشو لابد خواهر دوستش فوق... باعث نمی شه از من برتر باشن... من با همین لیسانسم از اون بیشتر درآمد دارم. کارهای مهم تری رو انجام می دم. تا الانم از هیچ کسی هیچ کمکی نگرفتم و سال هاست رو پای خودم ایستادم. 

تا الان بارها راجع به ادامه تحصیل با هم حرف زدیم. من از ادامه تحصیل هیچ بدم نمیاد. اتفاقن پارسال ارشد هم قبول شدم که به خاطر شرایط کاریم نتونستم برم. ولی اون جوری که اون همیشه صحبت می کرد انگار که خودشو برتر می بینه و منو هم برای اینکه به اندازه کافی مناسب خودش ببینه، نیازمند این می دونه که ادامه تحصیل بدم! از این نگاه آدما متنفرم. اگر اون بدون تحمل کمترین فشاری، راحت نشسته درس خونده و از طرف خانواده ش تامین شده، من برای کوچیک ترین چیزها تو زندگیم فقط و فقط خودم تلاش کردم. چطور می شه که شایسته بودن آدما، این طوری ارزیابی می شه؟!

دعوامون به همین جا ختم نشد و پای خیلی چیزهای دیگه هم کشیده شد وسط. اما در نهایت گفت که باید منت بذارم سرت که وقتی حالت خوب نبود من اومدم تو زندگیت و باعث شدم حالت خوب شه! 

پروردگارا! همه ی آدمایی که اطراف من هستن می دونن من سه ماه بعد از اولین پیشنهادش قبول کردم. بارها و بارها هم گفتم که دوست ندارم مدیون باشم به کسی و این بار خودم خودمو repair کردم. چطور روش می شه همچین حرفی رو بزنه؟! 

اصلن نمی دونم چرا رابطه ای رو شروع کردم که حتی خودمم مطمئن بودم طرفم برام مناسب نیست و اونقدر ادامه دادم که طرفم هوا برش داره که کیه و چیه! 

دلم نمی خواد تا آخر عمرم دوباره ببینمش یا صداشو بشنوم و واقعیتش اینه که پشیمونم از اینکه به کسی ارزش دادم که لیاقتش رو نداشت...!

نظرات 27 + ارسال نظر
shiny دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:40 ب.ظ

Vaay veron in harfe akharesh kheeeeyliiiiii zesht bude
Vaghean chera????
Man y hamchin moredi bude k dashtam 1 mah davum nayavordim
Enghad k mgft fogh bkhun emtehan dari.
Dar nahayat cut kardim o alan man dargire fogho insm.
Ama daram fek mikonam un k khodesho az chesham endakht
Omraannnnn atrafesh kasi ro dar had va mese
Man peyda kone . Aslanam khod khahi nist.
Vali ey kash k az pariso inke chetor cut shod neigfti.
Marda zarfiate shenidane y seri chiza ro nadaran.
In hesseto mifahmam chon barha b kasaei baha dadam k un lahze kenareshun khodamo sarzanesh mikardam ama baz edame midadam .
To tanha nisti vas kheylia in etefagh miofte.
Motasefane alan shoure adama b tahsilat nist kash beshe b bazia fahmund k adam budan rabti b tahsilato seo harchize dgei nadare.
Zate k moheme . Kie k befahme
Wooow cheghad harf zadam
Sorry veron. Ama khoshalam az in rabeteye kajdaro mariz umadi birun

ما خیلی راجع به درس خوندن بحث کردیم. اوایل بهم می گفت که چرا درس نمی خونی و اینا... منم ازش پرسیدم اگه فقط یه دلیل براش داشته باشم این کارو می کنم! درس بخونم که شبیه کی بشم؟! کی اطرافمون هست که داره از مدرکش نون در میاره؟!
اون حرفش این بود که نه! کلن درس خوندن خوبه و آدم الکی هم که شده باید مدرک جمع کنه.
ولی بعد از یه مدتی که گذشت... صحبت بی مورد کردن در این رابطه اذیتم می کرد. انگار این طوری می گفت تو خوب نیستی. و واقعیتش اینه که اگه سه سال از رابطه مون گذشته بود من هیچ گارد نمی گرفتم. ولی این قضیه از روز اول اتفاق افتاد!
در مورد رابطه قبلیمم... خب من از طریق یه دوست مشترک با نیمو آشنا شدم که خب همه ی بچه ها هم ماجرای رابطه ی قبلیم رو می دونستن.

asal دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام عزیزم
خوشحالم که اینقدر به تواناییهای خودت واقفی
خوشحالم که میدونی چقدر قوی و با اراده ای
مطمئنن همچین کسی لیاقت لحظه های تورو نداشته
نفس بکش پاییزمون فردا میاد

بعله پاییز تن طلایی!

محبوبه دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 07:03 ب.ظ

خواستم بزنم تو دهنش دندوناش بریزه تو حلقش!!!کف و خون لا هم قاطی شه!
چه حرفای زشتی پشت هم زده خصوصا بخش خواهرشو برام در نظر گرفته اونم تو صورت تو بی هیچ شرمی!! خدایاااا!!

الهی عزیزم! محبوبه آروم باش عزیز دلم! :*

میس هیس دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 07:35 ب.ظ http://miss-hiss.blogfa.com/

من مدت زیادی بود که میخوندمت ، راستش منم یه جورایی مثل خودتم ، دغدغه هاتُ درک میکنم و با غصه هات غصه خوردم ... منم رابطه م بعد از چهار سال نابود شد ، دو تا آدمی که به حد مرگ عاشق همدیگه بودن و حالا بنا به شرایط بایدددد جدا میشدن ، خیلی سختی کشیدم ، خیلی ، اما حالا آرومم ، ازون آرومایی که درد میکشن و آخ هم نمیگن ، ازونایی که نهایت خوشحالیشون میشه یه لبخند و نهایت ناراحتیشون یه بغض یا به اخم ...
نمیخوام بگم کامل درکت میکنم ، که شرایط هیچ دو نفری شبیه هم نیست ، اما تو هم باید اون دوره ی تنهایی رو میگذروندی ، مثل من ، مثل بقیه ، حالا که به نیمو اعتماد کردی و رابطه ای رو باهاش شروع کردی ، دلم میخواست یه جورایی هیچ وقت دچار مشکل نمیشدی باهاش ، چون اینا ضربه هاییه که شاید آدم زیاد دردش نیاد ، اما اذیت میشه ...
اما حالا که اینجوری شده به خودت فرصت بده ، انقدری فرصت داشته باشی که بتونی یه روزی کنار یکی به آرامش برسی که مطمئن باشی ازش ، میدونی چی میگم ، که هیچ جوره به بن بست نخوری تو رابطه باهاش ، نه که مثل پاریس عاشقش شی ، اما حداقل نصف آرامش و حسی که تو رابطه ی قبلیت داشتی رو باهاش داشته باشی
برات بهترین ها رو میخوام عزیزم :)*

من برای مدت 7 سال پشت سر هم رابطه هام کلید می خورد. آخرای هر رابطه اذیت می شدم و مدت جدایی سول می کشید اما به محض اینکه اون نفر باید برای همیشه از زندگیم حذف می شد... نفر بعدی میومد.
این بار خواستم تنها بمونم. شروع رابطه برام واقعا وحشتناک بود. سه ماهو خورده ای هم تنها بودم که خیلی خوب بود. باعث شد بفهمم آدم از تنهایی نمی میره و به خودم و زندگیم بیشتر فکر کردم و به نظرم خوب بود.
وقتی رابطه رو با نیمو استارت زدم... تصور می کردم به اندازه کافی تنها بودم. ولی این رابطه به خاطر مشغولیت ذهنیم به رابطه قبلیم خراب نشد... ما واقعا آدم هایی بودیم که هیچ جوره نمی تونستیم کنار هم قرار بگیریم! همه ش بحث و جدل.

بهار دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.ayande84.blogfa.com

حرص نخور ورون جان...اتفاقا بهتر...من اینو به فال نیک میگیرم...بهتر که همچین آدمی زود ماهیتشو رو کرد..توهم که مدتها مردد بودی روی رفتن یا موندن حالا خوب و راحت تصمیمتو گرفتی....اصن آدمی که انقد سطحی نگره ..و مدرک گراست...بره گم شه..اونم توی این دوره زمونه..مثلا لیسانس و فوق و دکترا چه فرقی دارن....مهم شخصیت آدماست...

می دونی نیمو خیلی ساده ست! یعنی یه چیزی که تو ذهنش می گذره رو خیلی راحت لو می ده. این خوبه و هم بده.
مثلن اولین باری که با هم رفته بودیم بیرون... حرف نامزد قبلیش بود. تو محدوده ی محل زندگیشون بودیم که گفت مثلن خونه شون فلان جا بود. من به شوخی بهش گفتم؛ حالا می خوای بریم خونه شونو هم بهم نشون بده!
منظورم از این حرف این بود که خب به من ربطی نداره که محل سکونتشون کجاست و تو اولین روز دیتمون نباید در مورد این چیزا حرف بزنه.
می دونی عکس العملش چی بود؟! منو برد جلو خونه ی دختره! می تونی باور کنی؟!

Florence دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:02 ب.ظ http://redsugar.blogfa.com

Khob y juraee barat khoshhalm veron,in adam adame to nabud va in rabete hm male to nabud!!!!to o in adam khyli az hm dur budin ,to adame chizae sathi nisti va in rabete asln baraye to omq nadasht,khoshhalm k bishtr az in khodeto dargir nakardi o khasti manteqi tamumesh koni,vase harfaye unm ino dar nazar bgir k koli zuresh umade dokhtrahamiat nade...

نمی گم من آدمه عمیقیم و اون این طور نیست. نمی تونم قضاوت کنم. ولی اعتراف می کنم که تو رابطه مون هیچی نداشتیم

گیســو سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:22 ق.ظ

ورون؟؟؟ چقد من عصبانی ام.. یعنی چی؟؟؟ چه فکری کرده واقعا؟! واااای چه پررو.. از اول هم گفته بود که این آدم رفتار با یه خانوم رو بلد نیسست هااا، اعصابم خورد شد

ای جانم چه عصبانی شده

shin سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:47 ق.ظ http://rouzegarino.blogfa.com

دقیقا حس الانت رو درک میکنم.میبینى چه زود پررو میشن بابت توجه ما ؟! پسره یک ماه التماس کرده تا قبول کنم فقط جواب سلامشو جلو جمع درست بدم بعد در عرض یک هفته خود ناچیزشو از من برتر دونست.

چی بگم! نمی دونم رابطه ها تو همه جای دنیا این شکلیه؟؟!

یاس سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:21 ق.ظ http://dokhtareshaghel.blogfa.com

واقعا منم بدم اومد از اون حرف . من نمیدونم چرا بعضیا فکر میکنن از دماغ فیل افتادن . واقعا بعضی از آدما ارزش ندارن که بهشون بها داد متاسفانه .

هیما سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:51 ب.ظ

با حرفایی که از نیمو زده بودی فکر نمیکردم همچین آدمی باشه
رفتارش اصلا خوب نبود ، آدمایی که ملاک ارزش گذاریشون مدرک تحصیلیه طرفه یه احمق به تمام معنا هستن
بهش فکر نکن

بحث فقط تحصیلات نیست. ما مشکلات زیاد داشتیم. این فقط یکیشونه!

نارنج سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:56 ب.ظ http://www.narenj-bahar.blogfa.com

خیلی بچه تر از اونیه که فکر میکردم. اصلن مناسب تو نیست. نه تنها روحیه حامی بودن نداره بلکه یکی دیگه باید دستشو بگیره ببره چیز بهش یاد بده! فکر کنم باید با یه دختر سربه هوای بیخیال بی تجربه دوست شه که باهم شروع کنن. از صفر! تو خیلی جلوتری. حالا نه یه مرد پخته ولی از آب و گل در اومده رو باید برات پیدا کنیم ;)

تو اینکه من باعث شدم اون خیلی چیزا رو تجربه کنه شکی نیست! حتی با اینکه بسیار برام سخت بود اما خواستم که این رو هم تجربه کنم. ولی الان پشیمونم خیلی

هیما سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:56 ب.ظ

امیدوارم امروز اتفاق خوبی برات بیوفته
برات بهترین رو آرزو میکنم دخترجان
زود بیا و خبر خوب بده

الی سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:44 ب.ظ

بهتر عزیزم ادم ممکنه خیلی وقتا توی زندگیش شکست بخوره یا غمگین و پشیمون بشه اما چند سال دیگه همه این روزا براش میشن خاطره خوب وقتی میبینه بهترین کار رو رو انجام داده و کلی تجربه توی زندگیش داره

من اینو شکست نمی بینم راستش. الانم فقط در حد تجربه ست. تجربه ای که امیدوارم ازش درس بگیرم!

مایا چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:56 ق.ظ http://www.maya66.blogfa.com

میبینی روزگارو...همیشه بده باهات انگار...بجایی اینکه آدمه جدیدت دلتنگیاتو رفع کنه و بشه همدمت بدتر کاری می کنه دلتنگ تر شی و بگی هیشکی مثه اون نمیشه برام....

با این نظر موافقم. من از یه جایی به بعد وقتی کم و کمتر تو رابطه ا ر ض ا شدم شروع کردم به سقوط کردن به سمت پاریس

نیلوووو چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:17 ب.ظ http://the-pain.blogfa.com

واو! این پسر چقدر خام بود! این برخورد رو از یک نوجوون میشه انتظار داشت نه از کسی توی این سنو سال! حق داری واقعن نخوای دوباره ببینیش.. چطور کسی تو این دوره ای که لیسانس و فوق لیسانسش هیچ فرقی با هم ندارن رو مقایسه میکنه! من کلی آدم دورمه که فوق لیسانس رشته های مختلف دارن اما بی کارن.. حتی توی تهران... اینقدری که دورم پر از آدم هایی که در به در دنبال کار میگردن زیاده که به درجه ای رسیدم، میگم درس خوندن تو این دوره یک اشتباهه..
وای! این پست منی که خاموشم رو به حرف در آورد :|

اوه روز تو دعوا بحث اصلن سر تحصیلات نبود اما من چون تو ذهنم بک گراند داشتم راجع به این قضیه این طور استنباط می کنم. وگرنه فکر کنم به اندازه کافی مناسب هستم که باعث شرمساری کسی نباشم!

میلو چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:07 ب.ظ http://www.red-milo.blogfa.com

خوبیش اینه که تو هرگز قصدت با اون زیادی صمیمی شدن نبود و ته دلت دوستش نداشتی و روش حساب زیادی باز نمیکردی.. همین که باهاش خیلی قاطی نشدی فک میکنم خوب باشه...

چیزی که خیلی ناراحتم می کنه اینه که بازم زیادی باهاش راه اومدم. از این اخلاقم خسته شدم که می خوام از یه چیزایی که ارزش ندارن برای خودم خوشبختی بسازم! :(

m@ht@b پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:48 ب.ظ http://man-va-khodajanam.blogfa.com

ورونیک عزیزم...
خیلی اتفاقی از لینک های عسل روی اسم وبلاگت کلیک کردم و به اینجا اومدم
مدتها خواننده ی نوشته هات بودم تا اینکه دیدم وبت رو منهدم کردن!
و الان هم خیلی خوشحالم که دوباره پیدات کردم....

رونی پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:32 ب.ظ http://roney.blogsky.com/

خانواده و محیطی که توش رشد میکنی، گذشته، نیازهات و اینکه چقدر بهشون بها داده شده تو زندگی آینده آدما و طرز فکرشون به خصوص نحوه برخوردشون با اطرافیانشون خیلی تاثیر میزاره شاید هم اون ادم واقعا ذات بدی نداشته اما اینجوری بزرگ شده و پرورش پیدا کرده که دغدغه بزرگ خودش و خانوادش حفظ کردن چهار تا خط کتاب بوده... چون خیالشون این بوده بزرگی و موفقیت آدما به انبار مدارکشونه...
خوب برای این آدم باید دل سوزوند و متاسف بود چون مگه جز اینه که هدف از این همه درس خوندن پرورش درک و شعور شخصیه؟ ...قطعا هم برای کسی با شخصیت خودساخته تو جور نبوده...
این پسر قطع به یقین درک درستی از شرایط متفاوت آدما نداره و خیال میکنه همه آدما مثل هم زندگی کردن و میکنن فقط سر و شکل و قیافشون با هم فرق داره، دست خودشم نیست چون بهای سخت و سنگین خواستن و به دست آوردن رو تو زندگی نمیدونه علتشم اینه تا اینجای زندگیش برای هیچ چیز تلاش نکرده و اینو لمس و درک نکرده هنوز که، برای داشتن چیزی باید از یه سری چیزام بگذری و بها بدی! اینو میدی تا اونو بگیری ! آره تجربه اینو نداره...

دختر شهر باران شنبه 5 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:13 ق.ظ

عزیزم امکانش هست منم رمزتو داشته باشم؟ فکر کنم خیلی تکراری باشه اگه بخوام بگم یه مقدار قبل از آشنایی با پاریس میخوندمت و یکی دو بارم واست کامنت گذاشته بودم. جهت اثبات این مدعا هم ، عکس دو نفره ای که البته صورتتون رو پوشونده بودی و عکس ناخنا و موهاتم تو سیستمم موجوده، بخوای تقدیم میکنم!

آنا کارنینا یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:44 ب.ظ http://annakarenina.blogfa.com

میدونی ورون
من خودم توی رابطه ی فانتزی و بدون علاقه م ، همش دنبال آدم قبلی که دوسش داشتم میگردم. و این واقعن وحشتناکه. مثلن مردی که سن بالا باشه، قد بلند و چاهار شونه باشه، حتی روی بوی تن اش و حرف زدن و رانندگی کردن و بقیه ی ژست هاش... اصلن شاید مورد و رابطه ی فعلیم بهتر از قبلی باشه اما چون دلم مونده توی رابطه ی قبلی، همش دنبال ایراد میگردم... اینکه هنوز پاریس برات دوست‌داشتنی و مقدسه، کاملن قابله درک برام...

افسون جمعه 11 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:48 ب.ظ

می دوونی ورون راستش من از نیمو حس بد نمی گرفتم تو نوشته هات... فقط می دونستم و حس می کردم شما از ی دنیا نیستید... و فرق دارید.... دلیل همه مشکلاتم همین بود وو وگرنه باقی چیزا ... :))))

memol شنبه 12 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:08 ب.ظ http://ona7.blogfa.com

واااااااااااااااااااای ورون نازنینم...چقدر ذلم برات تنگ شده بود...خوشحالم که پیدات کردم...باورم نمیشه...
برات یه پاییز پر از معجزه رو آرزو میکنم....
برن آرشیو رو بخونم...
رمز رو میتونم داشته باشم آیا؟

فیلوسوفیا سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:06 ب.ظ http://mandarabrha.blogfa.com

پاییز مبارک
:)

نارنج سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:06 ب.ظ http://www.narenj-bahar.blogfa.com

کوشی پس؟ چه خبر؟

بهار سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:14 ب.ظ http://www.ayande84.blogfa.com

ورون جان کجایی؟ هر روز میام بهت سر میزنم...ببینم چه کردی...با پاریس برگشتید بهم؟

افسون جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:51 ب.ظ

حالت خوبه ورون؟

سپیدار سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ق.ظ

ورون ؟ خوبی ؟ بیست روزه ازت خبری نیست ... نگرانت شدم :/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد