یه هفته قبل از عقد ما، پسرخاله م عقد کرد. اونها هم مثل ما تصمیم گرفتن که یه عقد محضری داشته باشن و بعدم مهموناشون رو ببرن رستوران و بعد از چند ماه هم، بعد از گرفتن خونه و تهیه اسباب و اثاثیه عروسی بگیرن. حالا هرباری که زنگ می زنم تا با مامانم صحبت کنم... از خاله م و درگیریش با عروسش می گه. درگیری تو هر خانواده ای ممکنه اتفاق بیفته اما خانواده ی خاله ی من این طور نیستن. خاله و شوهر خاله م آدمای تحصیل کرده و دنیا دیده ای ان که بیشتر کشورهای دنیا رو دیدن و توش زندگی کردن. این جور خاله زنک بازی هایی رو که می شنوم... تعجب می کنم. ماجرا اینجاست که دختر نمی تونه جهیزیه تهیه کنه. اما توقع داره که تو بهترین نقطه تهران خونه بگیره و یه عروسی مجلل هم داشته باشه. لیست اسباب و اثاثیه خونه رو هم که شامل چیزهای اساسی و گرون منزل می شن رو با مارک ها و مدل های مد نظرش داده به خاله تا براش تهیه کنن. حالا خاله مم افتاده سر لج که من براتون خونه می گیرم ولی عروسی دیگه نمی تونین داشته باشین و نمی تونم هم که کالاهای مورد درخواستتون رو اونجور که می خواین براتون تهیه کنم. مثلا دلیلی نمی بینم یخچال 12 تومنی براتون بگیرم. یخچال 2 تومنی از سرتونم زیاده! این وسط پسر خاله هم هرچی می گه بابا من تنها پسرتم و تو برای پسر خودتم نمی خوای کاری بکنی با جواب منفی روبه رو می شه...
و متاسفانه این قصه ها بیشتر از هر چیز دیگه ای، یه عالمه خاله زنک بازی و امواج منفی با خودش به همراه داره. رابطه هایی که قراره خوب و قشنگ شکل بگیرن... با دشمنی و کینه شکل می گیرن. اینجاست که من فکر می کنم اگر دختر و پسر به اندازه ای بلوغ فکری داشته باشن که خودشون برای زندگیشون تصمیم بگیرن و دیگه نیازی نباشه چشمشون دنبال کمک پدر و مادرها باشه... چقدر می تونن از این درگیری ها جلوگیری کنن. شاید اگه پسر خاله م به اندازه کافی و بدون احتساب مال و اموال خانواده ش، تمکن مالی داشت، حتی اگه دلش می خواست هر کاری برای همسرش بکنه به دیگران اجازه دخالت نمی داد.
همزمان بودن ازدواج من با ازدواج پسرخاله م باعث می شه راجع به خیلی چیزها فکر کنم. بخصوص اینکه برای دیگران از جمله خاله م نوع زندگی من دارای جذابیت هاییه که باعث میشه با زندگی پسرش مقایسه بشم. مثلن خاله م بسیار کنجکاوه در مورد نوع رابطه م با مادر پاریس بدونه در صورتی که من با وجود قدمت حضورم تو این خونواده هنوز نمی دونم مادر پاریس رو باید چی صدا بزنم حتی! هنوز فکر می کنم من یه مادر دارم و نمی دونم چطوری می شه "مامان" صداش کرد. بخاطر همینه که هنوز درگیرم و فعلن از صداش کردن تفره می رم. می خوام بگم من خودم اجازه نمی دم رابطه ها خیلی زود رشد کنن. خودم دیر ارتباط برقرار می کنم و درهای ارتباطی به سوی خودم رو هم می بندم... واضحه رابطه ای که هنوز تو گیرو دار تعارفات اولیه ست کنجکاوی کسی رو ا ر ض ا نمی کنه!
منم گاهی اسیر چیزهای منفی می شم. مثلن اینکه من سخت ترین ازدواج رو داشتم. با اینکه به خاطر شرایطمون ترجیح دادم مدتی از خانواده پاریس دور باشیم تا دختر تحت تاثیر اونا قرار نگیره... گاهی دلخور می شم از اینکه اون ها هم خیلی علاقه ای به کمک کردن نشون ندادن. پیشنهادی هم برای کمک کردن به وضعیتی که توش بودیم و هستیم ندادن. البته منصفانه تر بخوام فکر کنم می تونم حدس بزنم شاید این موضوع به خاطر رفتار خود پاریس بوده باشه که اصولا به خونواده ش اجازه دخالت تو زندگی شخصیش رو نمی ده. اما بازم گاهی برام این جور رفتارها عجیب میان.
اما با وجود همه ی اینها... یه شبی که می خواستم پیش پاریس از این بی تفاوتی خونواده ش گله کنم... به خودم نهیب زدم که هی! نباید این کارو بکنی! این جوری تو هم می شی مثل بقیه که اسیر رفتار خونواده ی شوهراشون هستن. تو می خواستی رابطه ت بعد از ازدواج تغییر نکنه. این حرفا خاله زنک بازین...! این جوری شد که یاد حرف مادربزرگم افتادم که همیشه می گفت "آدم اگه یه حرفی رو نزنه نمی میره" و سکوت کردم. بعدن متوجه شدم وقتی حرفی رو تو دلت نگه داری... بال و پر نمی گیره... بزرگ نمی شه... نمی چرخه... و بعد هم زشت تر و مهیب تر تو زندگیت آوار نمی شه! بلکه ریزه ریزه می مونه تو دلت و اگه سعی کنی بخشینده تر باشی... ریزه ریزه گم می شه...
همیشه در عجبم از دخترهایی مشابه همسر پسرخالت
که خیلی راحت بیشترین چیزها رو میخوان
اینا چی فکر میکنن؟که این طوری و اینقدر راحت توقع بالا دارن؟
آدم های پر توقع آدمایین که خیال می کنن آدمای دیگه بدنیا اومدن تا به اونا سرویس بدن!
متاسفانه کمم نیستن.
من واقعا به خاله ت حق میدم که بخواد اینجوری برخورد کنه . اصلا چرا دختر باید اینجوری رفتار کنه؟ من فکر میکنم اصولا آدمهایی دنبال زرق و برق میرن و اینجوری رفتار میکنن که یه سری کمبودهایی توی زندگیشون دارن و حالا میخوان جبرانش کنن . و چقدر فکرتو دوس دارم که اینقدر پخته عمل میکنی . اگر اول زندگی پسرخاله ت این باشه پس واقعا باید انتهاش چجوریه. نمیدونم واقعا پول ضامن خوشبختیه که بعضیا بخاطرش هر کاری میکنن
بعضیا هدفشون از ازدواج اینه که یه جایگاه اجتماعی خاصی پیدا کنن! خیلی جالبه.
البته آدم سختی زندگی ای که خودشم داره سخت توش تلاش می کنه رو وقتی می بینه فکر می کنه شاید حق با اونا باشه که راه آسونترو می رن.
آفرین ورون عزیز ، خوشبخت بشی
ممنون
من مادرشوهر پدرشوهرمو مادر جون پدرجون صدا میزنم
پسرخاله های تقریبا مشابهی داریم :))
هیچی مهمتر از آرامشتون نیس عزیزدلم. اولش این جملات وسوسه کننده است اما بعد کلمات که از دهن بیرون میان آدم میفهمه چقد بی مورد بودن، اما اون موقع چون کار از کار گذشته ما رو درگیر خودش میکنه
انشالله خدا خودش هر موقعی که نیاز داشتین به نوعی کمکتون کنه که محتاج بنده های خدا نشین هیچ وقت ^___^
ایشالا :)
صبای عزیز باز هم از درسات بهمون بگو
من تا چندروز دیگه بله برونمه با کسی که دوسال بود باهاش دوست بودم حالا که داریم ازدواج میکنیم من هم دچار کمی خاله زنکی شدم این پستت شدیدا بهم نهیب زد مرسی که هستی و مرسی از قلم شیوا و روونت
دوستدار همیشگیت
من یه چیزیو خوب فهمیدم... چیزای خاله زنکی آفت زندگی هستن! سعی کن همه چیزو همون جوری که هست بپذیری یا اصلا نپذیری... ولی تصمیم نگیر باهاش بجنگی که طاقت فرساست
چقد متوقع! واقعا نمیتونم بفهمم چطور یه نفر میتونه انقد رو داشته باشه! من که اصلا نمیتونم.
درباره این که گفتی حرفیو نزنی و تو دلت نگه داری، گاهی گم نمیشه و میمونه. بعد مث یه عقده مزخرف هر بار تو موقعیت مشابه سر باز میکنه و آزارت میده. بعد ممکنه تبدیل شی به یه ادم بی تفاوت به رفتارها در ظاهر، اما در درون همش خود خوری کنی. این خیلی آدمو منزوی میکنه. درست مثل نگه داشتن و دو ننداختن یه چیزی که هربار نگاهت بهش میوفته یاد خاطرات تلخی میوفتی.
آره دقیقا اینجوریه... منظورم این نبود که چیزایی که آزار میدنو نگیم... منظورم این بود که غر زدن های بی مورد، زخم زبون زدن ها و این جور حرفا از هر دو طرف خیلی انرژی می گیره. کما اینکه تاثیر مثبتیم نداره. وگرنه من اگه چیزی رو دلم سنگینی بکنه رو می گم. یعنی سعی می کنم بگم
چقد فهمیده:)
وروووون وروووون وروووون
پریشب داشتم بت فکرمیکردم اما سرم خیل شبوغ بود گفتم سرفرصت بیام بخونمت
دختر مبارکه تبریک میگم و ارزوی خوشی و ارامش و رضایت دارم برا هردوتون
ما خیلی شبیهیم و برام جالبه کلا خوندنت...منم از ازدواج حس اسارت بم دس میده و از تجملات و سختگیریو این خاله زنکیای مراسمای عروسی بیزارم و از مامان صداکردن مادر همسرم:/و از همه مهمتر از جمعای شلوغو مهمونیو مسافرتای طولانی مدت چندروزه با سی نفر:/حالا از اینها بگذریم باید بگم خوشحالم برات،نه که ازدواج ایده الم باشه ها...نه اصلا.موضوع اینه که تو جامعه ی ما معاشرت و زندگی معمولی داشتن برای یه زوج غیررسمی سخته.سفر رفتنو هتل گرفتن سخته تو جاده ی شمال بی استرس روندن سخته و معرفی شدن به همه ی خانواده سخته...اینها با ازدواج سهل میشه و به تبعش یکچیزهایی سخت.اما برات ارزوی رضایتمندی و حوشبختی دارم...شایسته ی این بودی تو...من از جمله اون افرادی بودم که اون مقطعی که پاریس با مربی نیو تو رابطه بود بت کفتم نبخشش و برنگرد چرا که کسی که یکبار لغزید،چندینبار دیگه هم میتونه بلغزه.اما تو بخشیدی و نتیجه ش رو تو این سالها دیدی...بابت صبوری و گذشتت تو این سالها بت تبریک میگم.واقعا خوشحالم برات جانم
شاد و سلامت باشی:)
ممنونم :)
دختر سخت کوش من دختر منطقی و صبور
من برات دعا می کنم
آفرین به این همه فهمیدگی تو
تو حواست به همه هست
امیدوارم خدا هم خیلیییییی حواسش به تو باشه و مطمئنم که هست
غرق عشق باشی عزیزم
مرسی
این تیکه آخر نوشتتون فوق العاده بود
سیو شد تو حافظه رفتاری ایم ...
در پناه حق