ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

زنی که تلاش می کنه مدیریت کنه!

برداشتم قهوه فرانسه دوست داشتنیم رو آوردم سرکار و امروز قهوه دم کردم برای خودم و خوردم. خیلی احساس خوبی داره. چیزی که هیچ وقت با قهوه های آماده برابری نمی کنه.

ما پریروز رفتیم خرید کردیم. چه می دونم از این خوراکی های رژیمی. کرفس و اسفناج. هویج و سیب و... دیشب تقریبن سرویس شدم انقدر کار کردم!

تصور کنین بعد از 14 ساعت بیرون بودن ساعت 7 شب میاین خونه:

کاهو شستم. خشک کردم. دو تا سالاد درست کردم. یکی برای خودم. یکی برای پاریس و دختر. چون مال خودم نباید گوجه و نمک می داشت. برای دختر برنج درست کردم. سس گوجه و سیب زمینی سرخ کردم براش تا با کتلتی که شب قبل پخته بودم بخوره. اسفناج پاک کردم. سه بار شستم. پختم. کرفسارو پاک کردم. شستم و بسته بندی کردم. چون امروز می خوام برم خونه مامانم... برای دختر مرغ پختم. یه قسمتی ازش رو هم برای خودم جداگانه بدون نمک و روغن پختم. همه ی غذاها رو خنک کردم و تو ظرف در دار جداگانه ریختم. ظرفارو شستم. البته تو این بین، یه بارم پاریس ظرف شست. چون موقع آشپزی خیلی ظرف کثیف می کنم.  

آخر شب دیگه داشت گریه م در میومد انقدر کار کرده بودم. مثل مامانا شدم. البته هیچ اجباری نیست که برای دختر غذا اینا بپزم بذارم. ولی یه حسی دارم و اون هم اینه که دوست دارم مدیر اون خونه "من" باشم! حس مسخره ایه! اما دوست ندارم کنترل اوضاع از دستم خارج بشه. فعلن تو یه وضعیتی هستم که نمی تونم به دختر فرمان بدم! یعنی نمی تونم بگم فلان کارو بکن. بیسار کارو بکن. خودش به صورت خودجوش بعضی کارارو انجام می ده. مثلا گاهی لباسارو جدا می کنه. می ریزه تو ماشین می شوره و بعدم پهنشون می کنه. یا یه وقتا ظرفا اگه کم باشن می شورشون. یه بارم پاریس مجبورش کرد جارو برقی بکشه. اون می تونه این کارو بکنه. چون پدرشه. اما من؟! من نمی تونم. بیشترم نمی خوام! یعنی با خودم فکر کردم که تصور کنم خودم و پاریس هستیم... بعد یه مهمونم داریم. یعنی این منم که باید اون خونه رو ضبط و ربط کنم! و این طوری هرگز فکر نمی کنم که چرا دختر کاری نمی کنه!

زندگی عجیبی دارم! خودمم می دونم.

راستی امروز برنامه غذایی رژیمم ایناست:

صبحانه: قهوه و یه حبه قند

ناهار: 10 اسلایس کالباس و یه کاسه ماست کم چرب

شام: 300 گرم گوشت و کاهو و آب لیمو

امیدوارم روز دوم هم با موفقیت سپری شه :)


نظرات 4 + ارسال نظر
alis دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:35 ب.ظ

بهت افتخار میکنم ورون ...

alis سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:25 ق.ظ

چرا پست نذاشتی

وقت نشد :))

مایا سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:13 ب.ظ

واقعا درک میکنم چی میگی...یبار که مامانم مریض شدهبود و تموم کارای خونه ریخته بود سرم دقیقا همین حالو داشتم...فک کن ده صبح تا ده شب سرپا بودم...شبم اومدم تو اتاق و کلی گریه کردم که من نمیخام مامان خونه بشم هیچوقت
ولی ایکاش پاریس بیشتر کمکت کنه...اینجوری خیلی خسته میشی دخترجان....تو خیلی قوی هستی میدونستی؟

آخی :)
نه پاریس واقعا خیلی کمک می کنه. اغلب جاروبرقی و طی می کشه. دستشویی رو می شوره. یا خودش کلن ظرفارو می شوره و یا تو شستنشون بهم کمک می کنه. اما به غیر از صبحونه های روز جمعه خیلی تو کارای پخت و پز دخالتی نمیکنه! یه حس مردونه ست لابد که دوست دارم من غذا درست کنم که البته منم خودم از این کار لذت می برم.

سمی چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:30 ق.ظ http://gulus.persianblog.ir

ورون خوب پیش میره؟

فعلا طاقت آوردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد