ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

از آرزوها...

تازگی هایه ور ِ وجودم ظهور کرده که زیاد نمی شناسمش. یه ور ِ وجودم که دوست داره یه زن خونه دار باشه که یه خونه رو مدیریت می کنه و غذاهای جدید درست می کنه و مهمونی های شلوغ می ده و هرچی بیشتر این کارهارو انجام می ده بیشتر لذت می بره...

من دختر یکی یه دونه ی خونه ای بودم که همیشه خیلی جای مانور بهم داده نمی شد. خودمم بسیار تنبل بودم همیشه. هربارم که می خواستم کاری بکنم، خونواده م روشونو اون ور می کردن و می خندیدن که یعنی "دیگه داره دختر بالغی می شه!" و من همیشه از این جمله فراری بودم. دوست نداشتم دختر بالغی بشم که بهم پوزخند بزنن و ته دلشون بگن دیگه وقت شوهر کردنشه!

از یه سنی تو نوجوانیم، دیگه کلن گیو آپ کردم همه چیزو. جلو خونواده م هیچ حرکت خاصی نشون نمی دم. گاهی وقتا فقط در حد درست کردن یه چیز ساده که همیشه هم خوششون نمیاد. حالا این اونا هستن که دوست ندارن من دختر بالغی بشم!

اما تو اون خونه اوضاع فرق می کنه! در این حد که دیروز برای پاریس یه مهمونی تولد گرفتیم و من از صبح ساعت 10 تا 7 شب نان ستاپ داشتم می پختم و می شستم! نتیجه سه نوع غذای سخت بود و دسر که فکر کنم همه راضی بودن.   

اگه یه بار دیگه به دنیا می اومدم دوست داشتم یه آشپز بشم. فرقی نمی کنه کجا کار می کردم حتی. دوست داشتم غذا می پختم و لبخند رضایتو رو لب های مشتریام می دیدم. 

صبح که داشتم راه میفتادم برم سرکار، خونه مثل خونه جنگ زده ها بود. دوباره باید تمیز می شد. اما داشتم فکر می کردم دوست دارم بمونم خونه رو تمیز کنم و غذا درست کنم و فیلم ببینم و ورزش کنم به جا اینکه هر روز صبح پا شم بیام سرکار. دوست دارم یه زن معمولی خوشبخت باشم تا یه زن موفق تو اجتماع. دوست دارم آرامش داشته باشم به جا اینکه هر روز تو خیابونا دود بخورم و حرص بخورم که به قطار فلان ساعت نرسیدم و یا اینکه همکارایی دارم که دوستشون ندارم. 

بعد از 6 سال از این زندگی ماشینی که سال ها قبل آرزوم بود، خسته شدم. دلم آرامش می خواد... یه خونه امن و یه خونواده خوشحال...

نظرات 15 + ارسال نظر
الی یکشنبه 14 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:54 ب.ظ http://red2000.blogfa.com

منم دقیقا همین رو میخوام ورون کار ادم رو خسته وشکسته میکنه و قسمت زیادی از انرژی لاقل من یکی رو میگه مخصوصا کار روتینی که دوستش ندارم اگه عادت نکرده بودم که ماهیانه حقوق داشته باشم همین الان رهاش میکردم فقط منتظر یه فرصت خوبم که یه روزی برسه وقتم مال خودم باشه

نینا دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:02 ق.ظ

باهات موافق ورون عزیزم
منم شاغلم
اونقد اتفاقات مختلف محیط کار منو بهم میریزه که احساس میکنم هر روز دارم فرسوده تر میشم
ازین زندگی ماشینی هیچی نمیفهمم
دلم لذت میخاد ازین زندگی :-(
از طرفی هم برای شروع زندگی مشترک پول لازم داریم.
ماها واقعا گناه داریم :-(

میرا چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:13 ق.ظ http://hista7.blogfa.com/

شدیدا موافق میباشم...در این مدتی که استعفا دادم ارامش خیلی زیادی دارم

عه تو هم استعفا دادی؟

J چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:16 ق.ظ

منم اینجوریم سر کارم نمیرم دیکه منو یادته ورون؟ مهماندار شدم ولى ولش کردم، حالا میبینم همسرم صب تا شب جون میکنه و استرس داره دلم میسوزه حس میکنم داره واسه من نابود میشه از یه طرفى دلم ولخرجى هاى مسخره میخواد یا مسافرتاى خیلى خوب که هزینه ش بالاست که وقتى با بول این بیجاره این کارارو میکنم حس عذاب وجدان دارم دوس دارم مال کار خودم باشه، مهماندار هوابیما خیلى آدم و بیر میکنه به خاطر فشار هوا و هم استرس هوابیماهاى ایران با اینکه ماهان بودم و عاشق شغلم بازم میتزسیدم، مى خوام بجه دار شم میترسم هنوز ولى از یه طرفم سنم میره بالا،خیلى بزرک شدیم ریسکمون هى کم میشه دوس ندارم :(

باورت می شه امروز صبح که داشتم میومدم سرکار یهو یادت افتادم و بهت فکر کردم؟!
آخه ازت اصلن خبر ندارم. دیگه نمی نویسی؟
ماهانو یادمه. اگر منم میومدم فکر می کنم همکار می شدیم. منم همیشه مهمانداری رو تو ذهنم داشتم. اما تو مرحله ی آخر وقتی واسه مصاحبه رفته بودم و جلو اون آدما نشسته بودم، به یه چیزای دیگه ای فکر کردم.
واسه من دو تا مسئله وجود داشت. تو اونجایی که مشغول به کار شده بودم یه جورایی تعهد عاطفی داشتم. می تونستم برم اما وجدان درد می گرفتم. و دلیل مهم تر هم این بود که یهو به خودم اومدم و دیدم آدمش نیستم. من از میزبان بودن خیلی لذت می برم ولی یهو حس کردم من برای این کار ساخته نشدم. و راستش هم اینکه احساس می کنم تصمیم درستی گرفتم.
نمی دونستم ازدواج کردی. خیلی خوشحال شدم. با همون دوست پسرت؟
راست می گی خیلی بزرگ شدیم. تو که اصلن همچین آدمی رو ازت سراغ نداشتم، ازدواج کردی و داری به بچه دار شدن فکر می کنی. عجیبه. منم این روزا خیلی جدی به زندگیم فکر می کنم. دوست دارم ازدواج کنم و برم سر خونه زندگی خودم. حتی منم به بچه دار شدن فکر می کنم :)
از خودت بهم خبر بده همیشه :)

میلو چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 02:09 ب.ظ

دقیقا حسی که من چندماهه دارم!!

J چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:53 ب.ظ

وااااى ورون >:D< اکه بدونى شانسى وبلاکتو زدم و بیداش کردم، نه هنوز مراسم ازدواج نکرفتیم نمیدونم جرا زدم همسرم (ایی اصن تاحالا استفاده ش نکرده بودم) خونه خودمونم, میترسم :))) ولى رسمى شده و بهار میریم سر خونه زندکیمون نمیدونم هنوز مراسم بکیرم یا نه دوس ندارم راستش، هزینه ها هم زیاده، ولى آره شدیدا بجه میخوام در واقع به خاطر بجه س که میخوام ازدواج کنم اکه ایران نبودم نمیکردم بابا، ببین کار خیلى درستى کردى نرفتى مهماندارى اینو از من بشنو زمین تا آسمون با تصورات آدم فرق داره، انقد سر در کمم که خدا میدونه یه روز با میشم میکم ابلاى کنم برم، یه روز میکم بجه بیارم، یه روز میکم خودکشى کنم یه روز میکم جدا شم، ینى کشتم خودمووو با این زندکیم، ولى تو بروووو این هزار بار تو واسه زندکى تو ایران نیستى بشتکارتم بالاس حیفى اینجایى , واى جقد عوض شدم الان که فکر میکنم، دوس ندارم :( ازینا شدم که دیکه هیجى مهم نیس برام

راستش خیلی دوستدارم برم. اما متاسفانه کشورایی که دوست دارم برم، هزینه ها خیلی بالان. تو اون هایی هم که می شه یه جور با هزینه هاش کنار اومد، من نمی تونم زندگی کنم.
انقدم که بی پولم... اصلن می ترسم بهش فکر کنم. گرچه روش زندگیم چون متفاوته اینجا خیی اذیت می شم.
خدا رو چه دیدی... شاید یه روز موفق شدم :)

یاس چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:03 ب.ظ http://dokhtareshaghel.blogfa.com

شاغل بودن خیلی خوبه به شرط اینکه توی کارت فرسوده نشی که متاسفانه ما این شکلی شدیم مخصوصا اینکه ما توی شهرستان زندگی میکنیم و هوا گرم و مشکلات خودش.بنظرم اگه به یه زندگی خول فکر میکنی سرکار نرو.من یازده سال سابقه کار دارم اما همش به بازنشستگی فکر میکنم .باورت میشه ؟!

کاش می شد آدم تا 40 سالگی تفریح کنه، بهش پول بدن بعد بیاد کار کنه :دی

نیلووو جمعه 19 دی‌ماه سال 1393 ساعت 02:45 ب.ظ http://the-pain.blogfa.com

خوشحالم که آرومی

نارنج شنبه 20 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:56 ق.ظ

سلام. خوشحالم که هنوز مینویسی. قالب نو مبارک ;)
گمونم همه ما این "ور" رو داریم. در واقع جزیی از زنونگی های ماست. اما باور کن نمیتونی کار نکنی و صبح تا شب زن خونه باشی. دو هفته بین تغییر کارم آف بودم. هفته دوم دیگه واقعا نمیدونستم چیکار کنم برای گذروندن روزام!

نمی دونم... دوست دارم صبحا تا هروقت که دوست دارم بخوابم :(

عسل چهارشنبه 24 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:06 ق.ظ

سلام اول از همه اینکه عکس وبلاگت خیلی نازه میشه بزرگشو برام بفرستی
بعدشم اینکه منم در مورد کار با همتون موافقم بجه ها منم خیلی خسته شدم ده ساله دارم کار می کنم و دیگه واقعا خسته ام اما از طرفی اگر کار نکنم پشتوانه مالی ندارم ولی یه روزایی واقعا می برم.دلم میخواد بخوابم دلم می خواد خرید کنم اما برای همش پول لازمه و در نتیجه باید بچسبم به کارم تو این محیط که پر از آدم عقده ایه
راستی بچه ها میشه کمکم کنید در مورد این مشکلی که دارم؟من یه متخصص هستم که تو محیط کارم حقوقم از بقیه بالاتری به همین دلیل هیچکس دوسم نداره همه میخوان سر به تنم نباشه دیگه ازاین آدما خسته شدم انگار هیچ محبتی تو وجودشون نیست باور میکنید که از صبح تا شب هیچکس با من حرف نمی زنه

لینک عکس:
http://s5.picofile.com/file/8163713626/10686943_643915492373266_660387973693623469_n.jpg

فکر می کنم 90 درصد آدما به خاطر نیاز مالیشون هست که کار می کنن. من آدم هایی رو هم می شناسم که کار می کنن اما پولی دریافت نمی کنن. اینها هم انگیزه های خودشونو دارن. یکی وجهه اجتماعیشو دوست داره. یکی حوصله ش سر می ره. یکی می خواد مفید باشه. خلاصه هرکی یه جور...
منم 6 سالی هست که دارم کار می کنم. در مورد این موضوعی که می گی... به نظرم میاد همه چی به رفتار آدما بستگی داره. گوشه و کنار ممکنه حسادت هایی وجود داشته باشه اما اگه مبنای امتیاز بالاتر واقعن تخصص باشه نه رابطه... و آدم ها متوجه تخصص طرف بشن، بلخره وجه تمایز رو می فهمن. و اگه طرف دوستانه برخورد کنه اونها هم بلخره تسلیم می شن.

میرا جمعه 26 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ق.ظ

اره یه مدتی میشه
کلی اذیتم کردن
هیچی به اندازه ی لحظه ی استعفا دادن شیرین نیس
قیافه هاشون دیدنیه دختر

آره ولی الان چی کار می کنی؟
کار جدید؟

عسل شنبه 27 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام دوستم
ممنون از لینک عکس
اما در مورد جوابت در مورد رابطه باید بگم بعد از خدا به همون خدا هیچ رابطه ای ندارم هیچ پارتی ندارم من ده ساله کار می کنم با یه مدرک مهندسی و اینجا تازه یکساله اومدم من نمی دونستم اینجا پایه حقوقها پایینه اما حقوق من به خاطر کار تخصصی برنامه نویسی از بقیه بالاتره اما این آدمها اصلا براشون مهم نیست فقط دارن له می کنن منو آدمهایی که دین و خداشناسی تو ظاهرشون موج می زنه ولی با زخم زبون بارها قلب منو شکستن اما منم چاره ای ندارم باید کار کنم

نه عزیزم من منظورم این نیست که شما به خاطر رابطه جایگاه بهتری داری که... منظورم این بد که اگه آدم واقعا جایگاهشو بر اساس شایستگی به دست آورده باشه... به زودی بقیه هم تسلیم می شن. امیدوارم همکاران شما هم به زودی متوجه بشن و دست از رفتار بدشون بردارن.

میرا یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:59 ق.ظ

نه راستش فعلا پروازو بوسیدم گذاشتم کنار
یه جورایی دلم تنگ میشه اما زود به خودم نکات منفی و فشارارو یادآوری میکنم
یعنی مث ادمای خودازار شدم ورون مثلا نصفه شب یهو از خواب میپرم بعد هی فک میکنم خدایا الان کجام باید پاشم حاضر شم پرواز دارم بعد هی مغزم هنگ میکنه یعنی یه وضعی ها..هی باید به خودم یادآوری کنم تموم شد دیگه خبری ازون استرسا نیست بگیر بخواب.
آخ آخ زنگ موبایل و تلفن خونه رو که نگو بند دلم پاره میشه زنگ میزنن ناخودآگاه فک میکنم از شرکته..خلاصه دختر داغونم باید بکوبم از نو بسازم خودمو:))))

الهی چقدر استرس داشتی پس :(
حس خوبیه که آدم به خاطر خودش کاریو انجام بده. مثلن به خاطر استرس زیادش یا حس بدش.
حالا دنبال کاری؟

عسل یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 02:38 ب.ظ

مرسی دوستم
خوشحالم که تو بلاگ تو عضوم امیدوارم همیشه بتونم نوشته هاتو بخونم انگار یه حس خاصی دارم وقتی می خونم یه حسی مثل اینکه حرفات از زبون یکی دیگه جاری بشه بعد تو با اشاره به اون آدم بی اینکه حرفی بزنی به همه بگی آره آره راست میگه همینه درست مثل من

میرا چهارشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:25 ق.ظ

نه راستش
انگار که کار دیگه ای ازم برنمیاد یکی دوتا شرکت زنگ زدن بهم واسه پرواز ولی نرفتم.. متاسفم بخاطر این سالها که روی کاری سرمایه گذاری کردم که هیچ آینده ای نداشت
البته خوبه حالا این وسط مسطا درسمو ادامه دادم اما خب تو این مملکت هیچی سرجای خودش نیس ورون..

بعله متوجه م ):

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد