ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

I'm alive

گاهی وقتها احساس می کنم انقدر که هر روز یه مشکلی قد علم می کنه، بی حس شدم. تنها چیزی که می دونم اینه که باید اون روز رو تموم کنم به امید اینکه فردا شاید روز بهتری باشه!

القصه اینکه یه اتفاقی افتاد که از پاریس خبردار شدم! داشت به دوستم نیلا تو وایبر تکست میداد و منم اونجا بودم!!! 

میون همه صحبتا.... گوشی دوستمو گرفتم و ازش پرسیدم که "شده دلت هواشو بکنه؟" 

که جواب داد: "خیلی زیاد!"

تکستشو می خوندم که نوشته بود: تو این مدت خیلی از این شاخه به اون شاخه پریده و خودشم دیگه نمی دونه چی می خواد. از رابطه مون می گفت که چقدر خوب بوده و از اخلاقای من تعریف می کرد! این قسمت جمله ش به یه "اما" ختم شده بود! و تو تکست بعدی نوشته بود "اما من تا کی می تونستم فرصت هاشو ازش بگیرم؟ تو که می دونی من دیگه اهل ازدواج نیستم!" 

یه جایی هم گفته بود که "من می دونم خیلی بد کردم... به نظرت دیدنش می تونه کمی از بار گناهم کم کنه؟!"

منم گوشی دوستم رو گرفتم و گفتم که "نمی دونم... ولی فکر می کنم این کارت باعث بشه اون دوباره داغون بشه!"

آخرش برای دوستم نوشته بود که اگه یه وقتی فهمید که من به کمک احتیاج دارم بهش خبر بده چون من مغرورم و هیچ وقت دیگه چیزی بهش بروز نمی دم و اینکه نذاره چیزی از غریبه ها بخوام! و اینکه مواظبم باشه!

راستش...

اولش که دیدم به دوستم تکست داده... حالم بد شده بود. 

اما با خوندن اینا... نه اینکه چیزی روم تاثیر بذاره و نه اینکه ذره ای از گناه بزرگش کم بشه اما... اما حس می کنم از اون شب انگار یه بار سنگینی از روی دوشم زمین گذاشته شد! انگار باورهای من درست بود. خیلی از حرفاش برای دلایل جداییمون دروغ بود. و من کمرم خم شده بود از بس اینارو انکار کرده بودم و به جنگ با "منطق سخت" رفته بودم.

و... نه اینکه نبخشیده باشمش... من بخشیدمش. همون 6 ماه پیش که برای آخرین بار محکم بغلش کردم و اشکام می ریخت روی سینه ش. من بخشیدمش و رهاش کردم.  

این روزا... آخر همه چیز... آخر همه ی مشکلات... بازم لبخند می زنم. 

من از یه جنگ نابرابر و پر از بی عدالتی "زنده" بیرون اومدم! :)



نظرات 5 + ارسال نظر
جولیت چهارشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:08 ب.ظ

هی مبارکه دوستم. اینجا رو دوست دارم و از این پستت خیلی خوشم اومد بخصوص از جمله آخری که نوشتی
راستی اگه کسی آدرس خواست بهش بدم؟

دوستم اولین کامنت هستی دختری :)

میرا پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:43 ب.ظ

زنده باد دختر

میلو شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:25 ب.ظ http://red-milo.blogfa.com

ورون؟؟؟؟؟؟؟
سلامممممممممممممممممممممم :****
نمیدونی چقدددددددددددر از پیدا کردنت خوشحال شدم... خیلی زیاد! به قدری این چند روز غصه ام بود که حد نداره! توی لینکام هم حتی اولین نفری. اصلا دوس نداشتم که نباشی!!!
چقدر خوشحالم باز :)
بچه ها خیلی سراغت رو میگیرن. اجازه هست بهشون آدرست رو بدم؟؟
.........................
در مورد پاریس خیلی خیلی خوشحالم! که نه تنها باورهای تو ک باورهای من رو هم اکی کرد!!! خب هرچی باشه توی تمام این سالها میخوندمت و نمیخاستم باور کنم اون آدم خوبه ی قصه نیست! حالا با اینکه نمیشه چیزی گفت ولی فکر میکنم که کمی حق داشته و خب خیلی مرد بوده که به نفع تو کشیده کنار بدونه اینکه خیانتی درکار باشه یا حتی دیگه دوستت نداشته باشه! حتی نشونه ی دوست داشتنه زیادش هم بوده...

ورونیک خیلی خوشحالم که باز دارم آدرست رو :)

:)
تو بلاگت جایی برای کامنت نبود. هر کسی اگه پرسید، ممنون می شم زحمت آدرس دادنو بکشی برام :)

سپیدار یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:59 ب.ظ http://sayehayedur.persianblog.ir

ورون ! اولا که مبارک باشه اینجا ! ;)
دوما چقدر خوب شد که تونستی این بحثو باهاش داشته باشی ! برای کمتر کسی این موقعیت پیش میاد که خودش بتونه بدون واسطه این حرفا رو بشنوه . خوشحال شدم که بار روی شونه هات سبک تر شد ... خوشحال شدم که فکرت راحت تر شدم ... خوشحال شدم که زنده بیرون اومدی ;)

:)

مه تا دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:42 ب.ظ http://abesharab.persianblog.ir

ی بغل محکم
تو خیلی قوی هستی ورون و مطمئنم بلخره ی جایی ی روزی دنیا برای تمام تلاش و صبوری های تو جواب درست و درمونی داره..
همیشه ی امیدی تو نوشته هاته که به من حس خیلی خوبی میده ورون..

من بدون امید بودنو بلد نیستم مه تا! این تنها چیزیه که دارم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد