مرسی از همه بابت تبریک هاتون. بسیار هیجان زده شدم و ذوق کردم. امیدوارم همگی به چیزهایی که می خواین برسین :)
خدا رو شکر مراسم هم به خوبی برگزاری شد. البته مراسم خاصی نبود. اما برای هماهنگ کردنش کلی تلاش کردیم.
تا شب قبلش نمی خواستم آرایشگاه برم. می خواستم ساده موهامو درست کنم و خودمم خودمو آرایش کنم. تا اینکه یکی از دوستامون راضیم کرد برم آرایشگاهش برای مو و آرایش صورتم و قول داد که ساده درستم کنه. خلاصه قیافه م یه مقداری تغییر کرد. البته خوشم نمیاد به سرم تافتو این چیزا بزنن. به خاطر همینم هست که اینقدر از آرایشگاه بدم میاد. اما چه کنم دیگه.
مراسممون شامل یه عقد محضری بود و بعدم همه مهمونارو بردیم رستوران. و بعد از رستورانم الی برامون تو خونه ش یه جشن کوچیک گرفت. تو مراسم عقد بیشتر بزرگای فامیل جمع بودن. تو جشن آخر شب جوونا و دوستامون رو دعوت کردیم و یه عده از همون فامیل بزرگا که دوست داشتن تو جشنم شرکت کنن.
من برای جشن تو خونه یه پیرهن سفید پوشیدم.
احتمالن یه میهمونی عروسی هم تو یه باغ بگیریم. شاید دو سه ماه دیگه. تو این مهمونی می خوایم فقط دوستامون و جوونارو دعوت کنیم.
همه چیز تقریبن همون جوری پیش رفت که می خواستم. منو حتمن خیلی ها می شناسن که اونجوری که خودم می خوام زندگی می کنم. خیلی ها حرف از سنت و اینجور چیزها می زنن. اما تا اونجا که توانم بود سعی کردم جوری باشه که خودم دلم می خواد. مثلن موقع بله برون که خانواده داماد، چادر میارن و پارچه... من خواستم به جای چادر برام یه پیرهن سفید بیارن و به جای پارچه هم یه شال برام بگیرن. من هیچ وقت چادر سر نمی کنم و همیشه هم دیده بودم مامانم قواره پارچه هایی که هزار سال پیش هدیه گرفته بوده رو تو کمد نگه داری می کنه. بدون اینکه هیچ وقت ازشون استفاده ای کنه. به خاطر همین دوست داشتم چیزهایی رو هدیه بگیرم که دوستشون داشته باشم و ازشون استفاده کنم.
البته یه چیزهایی هم بود که دوست نداشتم. مثلن دوست نداشتم مهریه داشته باشم اما پدرم مجبورم کرد که برام مهریه بنویسن. من حس کالا بهم دست داد اما در این مورد نمی تونستم کاری کنم.
اما بلخره... ما زن و شوهر شدیم! خیلی برام عجیبه راستش. قبلن نمی تونستم کلمه شوهر رو حتی تکرار کنم! اما باور دارم که این یه فصل جدید از زندگیمونه. میدونم که آسون نیست اما امید دارم که بتونیم در کنار هم و پشت هم از پسشون بربیایم و شاد زندگی کنیم.
دلم نمی خواست و نمی خواد که شکل رابطه مون تغییر کنه. چیزی وجود نداشت که با ازدواج کردن تو رابطه ما بوجود بیاد. ما در کنار هم مثل یه خانواده بودیم. اما این چیزی بود که خانواده هامون بخصوص خانواده من ازمون انتظار داشتن...
اما الان؟ یه احساس خاصی دارم! احساسی که هیچ وقت توی زندگیم نداشتم. مردی هست که انتخاب منه و الان حق دارم و میتونم به همه دنیا نشونش بدم. الان مامانم میتونه تو آغوش بگیرتش و ببوستش بدون اینکه مرزی وجود داشته باشه. چی میتونه از این لحظه آرامش بخش تر باشه؟!
بازم متشکرم از همگی بابت لطفتون وتبریکاتون و آرزوهای خوبتون. برای همگی بهترین هارو آرزو میکنم
خیلی خوشحالم برات ورون. انقدر هیجان زده و غافلگیر شدم که اصلا نمیدونم چی بگم. بهت تبریک میگم و امیدوارم در کنار هم خوشبخت باشید و آرامش واقعی جزء جدانشدنی از زندگیتون باشه. عروس خانوم چه باحاله دیگه بهت میگم عروس خانوم :)))))
بازم تبریک میگم عزیزم . الهی که این زندگی جدید ، عشقتون رو عمیق تر از قبل کنه و لبخندای گشاد روی لبت همیشه مستدام باشه . این نتیجه تلاش و علاقه ت به پاریس هست و امیدوارم به هیچ مشکلی اجازه ورود در زندگیت ندی . تک تک لحظه های زندگیت سرشار از عشق
خدارو شکر که همه چیز اونجوری شده که دوست داشتی.به نظرم این مسئله خیلی مهمه تو مراسما.خوشبخت و شاد باشین
مبارکهههههه.میدونی من تو رو از کی میخونم؟از قبل آشنایی با پاریس!!!دختر به خودت افتخار کن بابت این همه تلاش و صبرت
سلام ورونیک عزیزم. از دو پست قبلت حدس زدم که چه اتفاقی برات افتاده. اما الان که پستت رو خوندم، مطمئن شدم. بسیار بسیار برات خوشحالم و خیلی خیلی خیلی برات آرزوی خوشبختی میکنم. امیدوارم روزاتون کنار هم همیشه شاد شاد باشه و سختی ها روز به روز کمتر شه.
عزیزم خیلی وقته میخونمت. یه مقدار، قبل از اینکه با همسرت () آشنا شی. خیلی مشابهت ها با هم داریم و خیلی از جاها اتفاقاتی که برات میفتاد با تاخیر واسه من میفتاد و یه مدت احساس میکردم که همزادمی. جوری شده بود که وقتی واست اتفاق خوبی میفتاد به خودم دلگرمی میدادم که قراره واسه منم اون اتفاق خوب رخ بده. خلاصه اینکه وبلاگت و خودت رو خیلی دوست دارم و به عبارتی باهات زندگی کردم. هیچ وقتم خوندنتو ترک نکردم. خیلی از وبلاگا بعد از ازدواج صاحبشون بی مزه میشه و حول محورهای تکراری و روزمره میچرخه. اما مطمئنم که این در مورد تو صادق نیست و من با قدرت به خوندنت ادامه میدم و منتظر اتفاقای خوبت هستم، خانم خاص.
با عشق
دختر شهر باران
بازم تبریک عزیزم
تو لایق بهترین هایی
من بازم بهت تبریک میگم... بهترین اتفاقی بود که اون روز خوندم و هنوزم با یادآوریش لبخندم کش میاد... ورون و پاریس برای من بهترین زوج وبلاگی بودن و هستن...
راستی ورون چقد کار خوبی کردی که سنت شکنی کردی.. منم برای پارچه ی چادر و فلان گفته بودم برام لباس بیارن و شال، و خب اونا زحمت کشیدن هم لباس و شال اوردن و هم پارچه چون نمیخواستن سنت شکنی کنن. و برای مهریه هم اونقدر تعدادش کمه که همه متعجب میشن از شنیدن تعدادش و این تعداد خیلی کم رو هم بخاطر خانواده ی مارس گفتم چون بازم معتقد بودن باید مهریه باشه...
به هرحال... برات آرزوی خوشبختی میکنم چون فکر میکنم تو لایقشی و امیدوارم این فصل از زندگیتون پر از شادی و مسرت و خوشبختی باشه....
هزاران بار بهت تبریک میگم
واقعا خبر خوبی بود
ایشالا به زودی میای میگی خب بچه ها من نی نی دارم
مبارک باشه ورون جان :**
امیدوارم کنار هم روزای شاد و سرشار از ارامش داشته باشید
وای چقدر خوشحال شدم و مبارکه و بهترینارو براتون آرزو می کنم... ورون نازنین:-)
ورون عزیز الان یهو یادت افتادم گفتم یه سر بزنم اینجا
وااای خیلی خوشحال شدم خبر ازدواجتون و خوندم
براتون آرزوی بهترینا رو دارم پر از عشق و شادی
چه مسیر سختی و طی کردین تا به اینجا برسین
بهترین تصمیم و گرفتین
منم عکس می خوام
بیا اینستاگرام خو محبوبه
اینستاگرامت چیه ورون؟ اگه دوس داشتی آدرسشو برام بفرست
میشه آی دی اینستاگرامتو بهم بدی. مرسی
ببخش که هیچ آشناییتی برای آدرس اینستاگرام وجود نداره
سلام عزیزم، ازدواجتو تبریک میگم، من خواننده خاموشتم، میشه ادرس اینستاگرامتو داشته باشن، ممنون
متاسفانه هیچ نمی شناسمتون که
اول از صمیم قلبم ازدواجتون رو تبریک میگم.و براتون آرزوهای خوب و شیرین دارم
دوم اینکه بعد از خوندن پستت رفتم آرشیو اسفند 93 رو خوندم.و دیدم که نوشته بودی برای خودم تولد گرفتم.آدم نمیدونه سال بعد کجاست و چکار میکنه....
و اسفند 94 اتفاق شیرین زندگیت رقم خورد.بازم تبریک میگم بهت
من خیلی کم اینجا برات کامنت گذاشتم.. اما امروز بی نهایت خوشحال شدم از این خبر ازدواج..
نمی دونم چرا یهو یاد اون لحه ای افتادم که پاریس رفته بود و خوشحالم الان باهمین برای همیشه..
راستی.منم دوس دارم اینستات رو ببینم اگه مشکلی نداش
ممنون اما راستش من که ازت نشونه ای ندارم
سلام
من خیلی وقته می خونمت ورون .خیلی وقت یعنی برمیگرده ب وبلاگ های قبلی ت ..
خیلی خوشحال و هیجان زده شدم وقتی خوندم که ازدواج کردی باپاریس.
واقن تبریک می گم.
ازاونجاییی که همه ی پستاتو خوندم تاحالا و دورنما وتصویردارم اززندگی ت و پاریس ودختره
نتیجتاخیلی برام جالبه که حالااینارو کنارهم بایک سندمحضری دارم میبینم:))
خیلی خیلی تبریکات وبوسه و عشق وارزوی لبخند و نور توی ِزندگیت دخترقوی
حتمااگراینستاگرام داری برام بذارادرسشو
خیلی خوشحال می شم عکساتوببینم عزیزم
بازم مبارک..
بوسه .
مهسا.
ورونی خوشحالم. خوشحالم که ورونی از مهر سال90 میخوندمش تا الان اینقدر بزرگ و توانمند شده که داره از خوشی هایی که برای داشتنش لحظه به لحظه براشون جنگید مینویسه... تبریک میگم:-)
بهت تبریک میگم عزیزم...خوندن این پست خیلی عجیب بود برام اخه سالهاست که میخونمت و واقعا ارزو داشتم به اون چیزی که میخای برسی همیشه ...خوشبخت باشین :*
دوستم بهت افتخار میکنم بابت همه صبرهات همه قلب بزرگت
خوب باشی همیشه
بیصبرانه دوست دارم اینستاگرامتو ببینم
میتونم داشته باشم؟؟؟
ممنونم.... آخه من هیچ شناختی ندارم ازت عسل جان!