عصبانیم. به شدت گرممه و عصبانیم.
از دست پاریس و از دست خودم که برای تماس دوباره ش انتظار کشیدم!
خسته شدم از بس ازش ناامید شدم.
به غیر از انتظار برای تماسش... مدت هاست قراره یه کاریو هم انجام بده و بهم قول می ده اما بهش عمل نمی کنه. قرار هم نیست اون کارو برای من انجام بده... اما باید دینشو به یکی از دوستان من بپردازه که این کارو نمی کنه. هر بار قول می ده اما هیچی به هیچی!
سر در نمیارم. ابدا آدم این طوری ای نیست که براش مهم نباشه این چیزا. ولی وقت عمل... کاراش وحشتناک به نظرم میاد.
من چندین بار بهش گوشزد کردم که باید این کارو انجام بده. حتی بعد از 2-3 ماه بهش مسج زدم و گفتم. خیلی هم خوب حرف می زنه و یه تایمی رو هم خودش مشخص می کنه که دینشو پرداخت می کنه... اما اون روز می گذره و روزها و هفته های بعدش هم... اما خبری نمی شه.
یه نامه ای هم هست که باید امضاش کنه. منتظر تماسش بودم و اینکه برای اون امضا هم که شده برای آخرین بار ببینمش... اما اونقدر معطل کرد که الان و این لحظه که این همه عصبانیم با خودم قول و قرار بستم که وقتی یه روزی تماس گرفت بهش بگم پشیمون شدم و اصلا هیچ امضایی هم نمی خوام.
گاهی فکر می کنم اون لیاقت بخشش من رو نداشت حتی! این حرفم حتمن خیلی خبیثانه ست و نباید بگم. اما با وجود اینکه منو ترک کرد... من سخت ترین کاریو که می تونستم انجام بدم... انجام دادم و بخشیدمش! اما وقتی می بینم اون کوچیک ترین کارهایی رو هم که می تونه انجام بده... و اون هم نه برای من... که من باید اون روز فلج شده باشم تا چیزیو ازش درخواست کنم... بلکه قرضش به یکی از دوستانم رو که زیاد نیست و اگر تا به حال ماهی 50 تومنم بابتش کنار گذاشته بود حتمن تا الان جور شده بود رو پس نمی ده... احساس می کنم چه همه من سخاوتمندانه همیشه بخشیدمش!
من سه سال و نیم ازش چیز یاد گرفتم. بهم یاد داد آدمارو ببخشم و رهاشون کنم. کاری که درمورد خودش هم انجام دادم. اما تو این سه سال و نیم به اندازه یه ذره کوچیک هم انگار نتونستم بهش یاد بدم که "معرفت" داشته باشه و ما نسبت به آدم هایی که اهلی شون می کنیم مسئولیم!
تو این لحظه دوست دارم چشمامو ببندم و یه دلخوشی ای داشته باشم برای خودم. ولی در مورد دلخوشی هایی که ممکنه وجود داشته باشن خیلی تردید دارم.
مستاصل و عصبانی ام... به شدت گرممه...
این نشون میده که اون چقدر فرصت تغییره مثبتو از دست داده..
به نظرم می رسه واقعیت اینه که کلن اون آدم رها کردن بوده و مدت ها تلاش کرده اینو بهم یاد بده که خودش دچار مشکل نشه!
وررووووون عزیزم خیلی خوشحالم که پیدات کردم



داشتم افسردگی میگرفتم دختر:
میتونم رمز رو داشته باشم ؟
ایمیل کردم برات
پس که اینطور
می دونی که من شرمنده تم
آره با حرفت کاملا موافقم!
اینا نشونه های خوبیه برای اینکه تکلیفت توی ذهنت با این آدم یک سره بشه. گرچه که این تیپ آدما واقعا جذابن اما قابلیت اینو دارند که تا ته دنیا ذهنِ ماها رو درگیر کنند و حضور ناشته باشند... منم رمز میخوام اگر امکانش هست.
برات کامنت می ذارم
اینکه الان بیام حسه درونیمو بگم اصن کار خوبی نیست و اینکه بیام نصیحتت کنم که چرا دوباره گذاشتی بیاد تو زندگیت...چون خودت بهتر میدونی و این زندگیه خودته...ولی حس می کنم نمیخای پاریسو کمرنگش کنی...میخای نگهش داری...
یه حس عجیب و غریبیه مایا! من استاد کارت کردن یکهو آدم ها و رابطه هام. برای خیلی سخته اما این توانایی رو دارم که یکهو همه چیو سوئیچ آف کنم. تو این شش ماه هم همین کارو کردم. اما یه وقتایی هست که دلم می خواد پاریس رو یه گوشه ی زندگیم داشته باشم. بخاطر همه روزایی که با هم گذروندیم. نمی دونم چطور توضیحش بدم!
ورون عزیزم چقدر خوشحالم که دوباره می بینمت . خیلی دلم واست تنگ شده بود .
شاید داره تلاش میکنه که این آخرین حلقه ارتباط رو یه جوری از دست نده !
والا اینطوری که داره همه چیو از دست می ده!
من رمز میخوام . میشه ؟
برات کامنت گذاشتم
از بابت رمز ممنونم.
خواهش می کنم
کاش یه جوری می شد دو طرف یک رابطه به اندازه هم دقیقا به اندازه هم مسئولیت پذیر و متعهد می شدن....
ظاهرن هر چقدر یه طرف رابطه بیشتر انرژی صرف مسئولیت و تعهد کنه... اون طرف بار کمتری به دوش می کشه!
اون قضیه رو فراموش کن ورون.
به نظرم به هیچکدوم از ما دو تا ارتباطی نداره
فکر کردن به اون قضیه اساسن منو ناراحت می کنه راستش
ورون من فکر میکنم که داره سعی میکنه بیشتر خودشو از جشمت بندازه و از خودش یه چیز بد بسازه..
ولی به قول تو ادن همیشه آدم رها کردن بوده انگاری. تو اونو کم کم فراموشش میکنی و روزایی میاد که ازش فقط یه لبخند کمرنگورون من فکر میکنم که داره سعی میکنه بیشتر خودشو از جشمت بندازه و از خودش یه چیز بد بسازه..
ولی به قول تو ادن همیشه آدم رها کردن بوده انگاری. تو اونو کم کم فراموشش میکنی و روزایی میاد که ازش فقط یه لبخند کمرنگ داری همین... داری همین...
میلو عزیزم چرا نوشته هات اینجا اکو شده!
امروز دوباره پیدات کردم بعد فیل شدن بلاگ قبلی
چه خوب که نظرات و باز کردی ورون
این حست رو که میخوای پاریس و خاطراتش رو یه گوشه ای از ذهنت داشت باشی درک میکنم چون برا خودم اتفاق افتاده
سخته بخوای دوباره یه رابطه جدید رو شروع کنی اما هنوز دل و روحت درگیره گذشته باشه ... مگه اینکه طرف خیلی بهتر از آدم گذشتت باشه و همه جوره راضیت کنه
من که با گذشت دو سال هنوز نتونستم ...
اما میشه از گذشته درس گرفت و با یه آدم خوبی رابطه جدید و بهتری رو ساخت
تو خیلی خوب دووم آوردی ورون
مطمئن باش روزای خوبی در پیشه
دارم تلاشم رو می کنم برای داشتن و ساختن رابطه ی جدید. با وجود همه ی سختی هایی که داشتم... اما عطشم برای ساختن و داشتن همیشه زیاد بوده. همین عطشه که باعث می شه دوباره بتونم رو پام وایسم. اما مشکلم اینجاست که رابطه ی جدیدم هنوز نتونسته جایگاهی که بهش نیاز دارم رو پیدا کنه و این خیلی عذاب آوره!
ببینم ژولیت همون ژولیت خودمونه که فیل شده و من همش دنبالش می گردم؟ وروون لطفا آدرس وبلاگشو بهم بده؟
: ژولیت لطفا آدرستو بهم بده...
بعله همون ژولیت خودمون هست:
true--life.persianblog.ir
Akhh khodaya shokret ke peydat kardam , moddathas ke mikhoonamwt , fek konam kheyli jeddi az vaghti khoondamet ke ravalode 25salegit bood o restoorane narenjeatan o koole poshti ke hedie gerefti , az vaghti filter shodi gomet karde boodam , khoshhalam ke bazam hasti ke bazam minevisi , dokhtare mehraboon mishe manam ramz dashte basham lodfaaaan
:)
برات ایمیل کردم
وااای فکر می کردم ژولیت دیگه نمی نویسه و الان کلی خوشحال شدم
مرسی ورون
فکر می کردم حتما نوشته های برای خودته رمزی هات؛ واقعا سوای خوندن یا نخوندنشون برات بهترینا رو می خوام و حست می کنم خیلی وقتا دختر ماهی های وارونه عین خودم
خواهش می کنم :)
برات کامنت کردم.