ورونیک

in new place

ورونیک

in new place

جایی به نام خانه

یه باری کلی نوشته بودم... از شانسم یهو پرید :(

پنج شنبه ای با مامان و بابام رفتیم یه مقداری خرید کردیم. من یکی دو دست ظروف آشپزخونه لازم داشتم. چیزایی که تو خونه داشتیم، ست های 4 نفره نهایتن 6 نفره بودن. فکر کردم خوبه که یه چیزایی بخرم که کامل باشن، تعدادشون بیشتر باشه و مدل هم باشن. یه ست کتری و قوری هم می خواستم. قبلا کتری داشتیم اما چون هیچ وقت چای نمی خوریم، ازش فقط برای جوش آوردن آب و خوردن کاپوچینو یا نسکافه استفاده می کردیم. دلم می خواست یه قوری هم داشته باشم تا یه وقتی اگه خواستم، توش چای دم کنم. در نتیجه یه کتری و قوری ست خریدم. خریدامون به اینجاها ختم نشد... ست قاشق و چنگال و لیوان و پارچ هم گرفتم و یکی دو تا چیز دیگه. البته اینها حکم جهیزیه رو نداشتن. چون من به جهیزیه و تو خرج افتادن خانواده عروس اعتقادی ندارم. مامان و بابامو هم بردم چون ذوق داشتن و دوست داشتن تو انتخاب مدلها کمکم کنن. وگرنه من خودمونو مسئول خریدن هرچیزی می دونم. منظورم از خودمون هم خودم و پاریس هست. اما این چیزا رو دوست داشتم خودم بخرم. البته نه اینکه بگم جهیزیه خریدن بده...نه. اتفاقن گاهی فکر می کنم چقدر هم راحت می تونه باشه! دختر و پسر یه شبه و بدون هیچ تلاشی صاحب یه خونه پر از وسایل نو می شن! چی میتونه دلچسب تر از این باشه؟! اما خودم یه طور دیگه م... چون ما تصمیم گرفتیم آینده مون رو با هم ادامه بدیم... در نتیجه این ما هم هستیم که مسئول زندگیمون هستیم. کما اینکه من بهتر از هر کس دیگه ای از وضع خونواده م خبر دارم و می دونم اصلن در شرایطی نیستن که بخوان برای من کار خاصی کنن. و ازشونم خواستم اگر بخوان کاری بکنن در حد هدیه باشه. همین!

دیگه خونه مون داره تکمیل می شه. منظورم از اسباب و وسایل هست. بابام می خواست یه تلویزیون بهمون هدیه بده... اما احتمال می دم بتونیم راضیش کنیم بهمون پولشو بده. چون خودمون یه تلویزیون داریم بعلاوه اینکه این روزا خیلی دستمون خالیه. آخه ما یه کار دیگه هم کردیم...

رفتیم اون خونه هه که تو مجتمعمون بود رو خریدیم. البته حتی اندازه نصف پول خونه رو هم نداشتیم. باید رهن بدیم و کلی هم وام بگیریم. اما ریسک کردیم. اینه که دستمون به شدت خالی شده. اونم تو اولین روزای زندگیمون! یه عالمه قسط و وام و اجاره داریم که باید پرداخت کنیم. اما به هر حال... دوست داشتم تجربه ش کنیم.

من مدلم یه طوریه که دوست ندارم منتظر بمونم آدما کاری برام انجام بدن... همه کارارو خودم باید بکنم. یه طوریه که خیلی به کسی متکی نیستم. مثلن دیشب بابام داشت بهم می گفت که اگه انجام یه کاری براش موفقیت آمیز باشه... حتمن بهم کمک می کنه. حین گفتن این جمله به بازوم هم یه ضربه زد... یعنی اینکه حواست باشه من هستم! منم لبخند زدم و اسقبال کردم. اما راستش چون همیشه ی همیشه ناامید شدم... دوست ندارم بیش از این به احساساتم ظلم کنم! اما ناگفته نماند که شنیدن همین چیزها هم حتی خوشحالم می کنه.

فکر می کنم اوایل ماه آینده بتونیم خانواده م رو به طور رسمی دعوت کنیم خونه مون. نه اینکه وسیله ای تو خونه کم داشته باشیم... که نه... فقط دلم می خواد تو این چند روز باقی مونده یه مقداری خونه رو بخصوص آشپزخونه رو تمیز کاری کنم. چون نرسیدم برای عید کاری کنم. خونه تو این مدت... تغییراتی داشته... آدم هایی بهش اضافه و کم شدن و ظاهرش خیلی تغییر کرده. الان شبیه یه خونه واقعیه که هیچی کم نداره. گاهی فکر می کنم به اون روزایی که فقط یه میز کوچیک چهار نفره با 4 تا صندلی و 2 تا قاشق داشتیم که باهاش دنت می خوردیم! اینجور وقتا لبخند می زنم و به نیروی سازندگی آدم ها می بالم...!

نظرات 7 + ارسال نظر
یاس شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 08:34 ب.ظ

چه خوب که خونه خریدین ، مبارکتون باشه ورون جون . امیدوارم یه بزرگترش رو در اینده بخرین و با عشق درونش زندگی کنین

آرزو یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 03:20 ق.ظ http://imgoing.blogsky.com

دو سه ساله میخونمت، برات فک نمیکنم کامنتا گذاشته باشم تالا شایدم یکی گذاشته باشم در واقع یادم نیست...اما این دفه فقط میخواستم بگم فوق العاده عمل کردی ... اوضاع به نظر من بهم ریخته ای که تعریف میکردی رو به بهترین وجه ممکن جوری که خودت میخواستی درست کردی.... منی که از دور دارم میخونم به وجد اومدم و این اراده محکم ت رشک برانگیزه کاش منم بتونم اوضاعم و درست کنم اونجوری که میخوام ... خیلی خوبه مینویسی... موفق باشی خانم ... تو عالی هستی ...

واریس چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 01:48 ق.ظ http://www.varis.persianblog.ir

وروون من که 5 سالی هست میخونمت و کامل در جریان جدایی اول و دوم و دوستی دوباره بودم . و میدونستم پاریس همیشه مخالف ازدواجه و تو اینو پذیرفته بودی و گفته بودی دوس داری. چطور شد پاریس مخالف ازدواج یهو موافقت کرد؟ یا اصن خودش پیشنهاد داد؟
اون باری که جدا شدین و تو اومدی وسایلت رو برداری ار خونه و اشکاتو پاک میکرد . اون بار میگفت احساسی دیگه ندارم ؟
آخه یعنی چی ؟ چطور میشه احساسات آدم تغییر کنه ؟ واسم توضیح بده اینارو .
خوشبخشت شی واقعا عقیده ست تو مستقل بودن و جهیزیه نبردن و این مسخره بازیا عالیه

چند روزه دارم به این کامنت فکر می کنم. از خودم می پرسم چطور آدما می تونن وقتی یه خبر خوش مثل ازدواج یا همچین چیزی رو می شنون، قبل از اینکه تبریک بگن یا حتی چیزی نگن... بیان بپرسن از اینکه چه اتفاقی افتاده که طرف اومده ازدواج کرده! و حتی اینکه می تونم تصور کنم چه برداشت هایی می تونن تو ذهنشون داشته باشن!
در هر صورت دلیلی نمی بینم چیزی رو اینجا توضیح بدم و دلم می خواد هر کسی هر فکری دلش می خواد با خودش بکنه!

نارنج چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 04:37 ب.ظ

تبریک برای این همه پشتکار و اتفاقای جدید. خونتونم مبارکه. هم تغییرات و هم خرید. امیدوارم از پسش بر بیاین. مام امسال خونمونو فروختیم و تقریبا دو برابرشو تو همون خیابون خریدیم. الان فقط من دارم ماهی 1 تومن قسط میدم و شوهرم حدود 4 برابر من. تقریبا بجز حلقه تو دستم هیچی از طلاهام نموند. بجز قسط 14 تومن فقط من قرض کردم که دم عید تونستم 4 تومنشو پس بدم! بعد اینکه تا مدتی حتی پول نداشتیم برا آشپزخونه پرده بخریم! ولی الان دیگه تکمیلش کردیم و بجز قسطا و بدهی من که باید خودم از پسش بر بیام فشار دیگه ای نیست. البته که دیگه نمیتونم مثل قبل از هرچی خوشم اومد بخرمش و تا حداقل یکی دو سال فکر سفر درست حسابیم باید از سرم بیرون کنم :/

اوه تبریک می گم عزیزم. خیلی خوشحال شدم. وقتی آدم یه خونه از خودش داشته باشه حس بهتری به زندگی پیدا می کنه. چقدر خوب که اینطوری از عهده ش براومدید.
ما هم فعلن نمی تونیم بریم توش زندگی کنیم. چون پول ما خیلی کم بود. ولی این بهترین فرصت بود برامون که پولامونو خرج الکی نکنیم.

پریسا شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 01:06 ب.ظ http://neyestann.blog.ir

عزیزم من وبلاگ شما رو به تازگی پیدا کردم،کل آرشیو رو هم خوندم،از صمیم قلب بهت تبریک میگم.. فقط میتونم آدرس وبلاگ قبلیتون رو هم داشته باشم؟

متاسفانه فیلتر شده

نارنج شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 01:24 ب.ظ

ممنون برا تبریکت. امیدوارم بزودی بتونین توی خونتون زندگی کنین و کلی از چیزای خوشگلی که براش میخرین اینجا بنویسی و باهات ذوق کنیم :)

ممنون تو لطف داری :)

عسل یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 10:51 ق.ظ

سلام دوست بینظیرم
خوبی؟ امیدوارم تونقدر خوب باشی که همه اتفاقای خوب زندگیتو خوووووب مزه مزه کنی
ورون جون من دو سالی هست میخونمت و نمیدونم چطوری باید خودمو بهت بشناسونم ولی هرجور خودت بخواهی من حاضرم در مورد خودم بهت توضیح بدم که در نتیجه بتونم مثل یه دوست آشنا بخونمت و اینستاگرامتو داشته باشم
ممنونم دوستم
برات یک عالمه رویاهای رنگی آرزو دارم

متشکرم. ایملتو چک کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد